پروژه مقاله تشابه تجربههاى عرفانى و توجیه عقلانى وحدت وجود از نظر ملّاصدرا و استیس تحت pdf دارای 38 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پروژه مقاله تشابه تجربههاى عرفانى و توجیه عقلانى وحدت وجود از نظر ملّاصدرا و استیس تحت pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه مقاله تشابه تجربههاى عرفانى و توجیه عقلانى وحدت وجود از نظر ملّاصدرا و استیس تحت pdf
چکیده
مقدّمه
وحدت وجود
تجلّى خداوند در همه اشیا
شناختناپذیرى حق
علّت همسانى مکاشفات عرفاى منتسب به مکاتب مختلف عرفانى
علّت همسانى کشفها: وحدت حقیقى وجود
دیدگاههاى مختلف در توجیه وحدت وجود
دیدگاه استیس
نقد و بررسى
شبهه دیگرساختار
دیدگاه ملّاصدرا
اقسام کثرت
نتایج تشکیک در وجود
نتیجهگیرى
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه مقاله تشابه تجربههاى عرفانى و توجیه عقلانى وحدت وجود از نظر ملّاصدرا و استیس تحت pdf
ـ ابنسینا، التعلیقات، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1379
ـ ابنعربى، محىالدین، فصوصالحکم، تعلیقات ابوالعلاء عفیفى، تهران، الزهراء، 1370
ـ ـــــ ، فصوصالحکم، تهران، الزهراء، 1370
ـ ـــــ ، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر، بىتا
ـ استیس، والتر ترنس، عرفان و فلسفه، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهى، تهران، سروش، 1361
ـ الیاده، میرچا، فرهنگ و دین، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهى، تهران، طرح نو، 1374
ـ ایزوتسو، توشیهیکو، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمه محمّدجواد گوهرى، تهران، روزنه، 1378
ـ جامى، عبدالرحمنبن احمد، نفحاتالانس من حضرات القدس، بىجا، بىنا، 1326
ـ جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، تهران، انقلاب اسلامى، 1372
ـ حسنزاده آملى، حسن، ممدّالهمم در شرح فصوصالحکم، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1378
ـ حلّى، حسنبن یوسف، کشفالمراد فى شرح تجریدالاعتقاد، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، نشر اسلامى، 1422ق
ـ دکارت، رنه، تأمّلات در فلسفه اولى، ترجمه احمد احمدى، تهران، نشر دانشگاهى، 1361
ـ زرّینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران، امیرکبیر، 1362
ـ سربخشى، محمّد، «تشکیک در سه مکتب فلسفى»، معرفت فلسفى، ش 20 (تابستان 1387)، ص 11ـ52
ـ شایگان، داریوش، آیین هندو و عرفان اسلامى، ترجمه جمشید ارجمند، تهران، فرزان روز، 1382
ـ شعرانى، عبدالوهّاب، الیواقیت و الجواهر فى بیان عقائدالاکابر، مصر، مصطفى البابى الحلبى و اولاده، 1378ق
ـ شیخ اشراق، مجموعه مصنّفات، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1372
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، نهایهالحکمه، با تعلیقات غلامرضا فیّاضى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1378
ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، تهران، سمت، 1385
ـ فیّاضى، غلامرضا، درآمدى بر معرفتشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امّام خمینى، 1386
ـ قیصرى رومى، محمّدداود، شرح فصوصالحکم، به کوشش سید جلالالدین آشتیانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1375
ـ کاشانى، عبدالرزاق، شرح فصوصالحکم، قم، بیدار، 1370
ـ کاکایى، قاسم، وحدت وجود به روایت ابنعربى و مایستر اکهارت، تهران، هرمس، 1381
ـ مدرّسى، محمّدتقى، مبانى عرفان اسلامى، ترجمه صادق پرهیزگار، تهران، بقیع، 1373
ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1386
ـ «معرفتشناسان (5)و (6)»، ذهن، ش 14 (تابستان 1382)، ص 175ـ181
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الشواهدالربوبیه، مشهد، دانشگاه مشهد، 1346
ـ ـــــ ، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، بىتا
ـ ـــــ ، شرح اصول کافى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366
ـ ـــــ ، شرح الهدایهالاثیریه، بىجا، موسسهالتاریخ العربى، 1313ق
چکیده
وحدت وجود را مىتوان مهمترین گزاره اکثر مکاتب عرفانى دانست. البته مکاتب گوناگون عرفانى، در نوع جهانبینى و دستورالعملهاى مربوط به سیر و سلوک، تفاوتهایى با یکدیگر دارند؛ امّا ظاهرآ در این آموزه، اغلب با هم اختلاف اساسى ندارند. امّا، توجیه منطقى و عقلانى این امر با مشکلات بزرگى روبهروست و کمتر مکتب فکرىاى توانسته است از عهده تبیین آن برآید؛ بلکه گاهى برخى با صراحت گفتهاند: اساسآ این امر توجیه عقلانى ندارد و امرى غیرعقلانى است. در این مقاله، نخست به بررسى مکاتب مختلف عرفانى پرداخته، و تشابه آنها را در موضوع «وحدت وجود» و چند آموزه مهم و مرتبط با آن بررسى کردهایم و سپس، کوشش ملّاصدرا و استیس را در توجیه وحدت وجود به بحث گذاشتهایم
کلیدواژهها : تجربه عرفانى، وحدت وجود، عرفان اسلامى، تائوئیسم، عرفان هندى، عرفان مسیحى، تجلّى، شناخت حق، وحدت کشف، وحدت حقیقت، وجود رابط
مقدّمه
پلورالیسم در رستگارى (یا پلورالیسم در حقّانیت) ادّعایى نیست که در عصر جدید پدید آمده و یا فقط از طرف روشنفکران دوران معاصر مطرح شده باشد؛ بلکه رگههاى بسیار روشنى از آن را مىتوان در کلام عارفان و صوفىمسلکان تمامى اعصار مشاهده نمود. این در حالى است که اکثر دینداران، «پلورالیسم» (به ویژه پلورالیسم در حقّانیت) را انکار کردهاند. واقعآ حق با کیست؟ آیا هر دو طرف راست مىگویند؟ طبق دیدگاه پلورالیستها، دینداران نیز راست مىگویند؛ امّا دینداران فقط دیدگاه خویش را درست مىدانند و اعتقاد دارند که پلورالیستها گرفتار خطا مىباشند. اگر بخواهیم به همین مقدار بسنده کنیم و به قضاوت بنشینیم، به نظر مىرسد که باید حق را به دینداران بدهیم؛ چراکه ایشانْ هم طبق دیدگاه خویش برحقّاند و هم طبق دیدگاه پلورالیستها. امّا موضوعْ پیچیدهتر از آن است که بتوان به این سادگى درباره آن قضاوت کرد؛ دستکم، موضوعى که ذهن نویسنده این مقاله را به خود مشغول داشته چیز دیگرى است. صرفنظر از قضاوت نهایى، پرسش زیربنایى نگارنده این است که: پلورالیسمى که اهل عرفان مطرح مىسازند، بر چه مبنایى استوار است؟ آیا ایشان حقیقت را ذووجوه مىدانند؟ آیا اصل حقیقتْ واحد، و جلوههاى آنْ متعدد است؟ آیا حقیقتْ واحد، و راههاى دستیابى به آن متعدد است؟ خلاصه ادّعاى اصلى اهل عرفان در این باب چیست؟ گاهى به نظر مىرسد که ایشان سعادت و شقاوت را به آن معنایى که در ادیان مطرح است، قبول ندارند؛ حتى گاهى چنین مىنماید که از نظر ایشان، اساسآ نمىتوان کافر یا مشرکى را در میان انسانها سراغ گرفت. در حقیقت، با نگاه متدیّنانه است که انسانها به کافر و مؤمن یا مشرک و موحّد تقسیم مىشوند، و هر دینى نیز موضع خود را دارد: مسیحى مسلمان را مؤمن نمىداند و ایمان خود را بالاترین درجه از ایمان مىداند؛ مسلمان نیز همین برخورد را با مسیحى انجام مىدهد. آدمى که از بیرون به این موضوع نگاه مىکند، به حیرت مىافتد که: به راستى، حقیقت چیست و آن را چگونه مىتوان به دست آورد؟
در مقاله حاضر، بیشتر به کشف موضع عرفا در اینباره خواهیم پرداخت. از اینرو، به نظر مىرسد بهتر باشد نخست به این پرسش پاسخ دهیم که: آیا اساسآ عرفاى مکاتب مختلف ـ اعم از مسلمان و غیرمسلمان ـ سخن واحدى دارند؟ شایسته است، این وحدتنظر را در بنیادىترین موضوعات به بررسى بنشینیم؛ چراکه هرگونه وحدت یا اختلافنظر در سایر عرصههاى نظرى و عملى، ناشى از وحدت یا کثرت در اصول خواهد بود. بنابراین، اولین پرسش اساسى در این پژوهش آن است که: آیا عرفاى مکاتب مختلف ـ اعم از بودیسم، تائوئیسم، عرفان مسیحى، عرفان یهودى (قبالا)، عرفان اسلامى (صوفیسم) و سایر مکاتب عرفانى ـ در اساسىترین ادّعاها و کشفهاى خویش وحدتنظر، و وحدت کشف دارند یا آنکه در میان ادّعاها، اختلاف اساسى وجود دارد؟ باید پذیرفت که حتى پس از بررسىهاى دقیق نیز نمىتوان با یقین به وحدت یا کثرت کشفها حکم داد؛ زیرا قضاوت درباره «کشف و شهود» آن را از حقیقت خود تهى مىکند و به عرصه علم عقلى و حصولى وارد مىسازد، حال آنکه روشن است که «کشف» امرى شخصى و غیرعقلى به شمار مىرود. با اینهمه، چارهاى جز این نیست و با مراعات قواعد منطقى و عقلانى، و اعمال کمترین تصرّف در تفسیر دریافتهاى شهودى، باید تاحدودى به واقعیت کشفهاى عرفا دست یافت و درباره وحدت یا کثرت آن کشفها قضاوت کرد. پس، سؤال این است که: آیا میان کشف عرفا در مکتبهاى مختلف عرفانى، همسانى وجود دارد یا خیر؟ بعد از پاسخ به این سؤال است که مىتوان درباره رویکرد پلورالیستى عرفا قضاوت کرد. به عبارت روشنتر، اگر بتوان در دریافتهاى حضورى عرفا همسانى پیدا کرد (به ویژه همسانى در بنیادىترین مسائل متافیزیکى)، در آن صورت مىتوان درک نمود که چرا عرفا به طور کلّى گرایش زیادى به مسئله پلورالیسم داشتهاند؛ زیرا همسانى در دریافتهاى حضورى، علامت روشنى بر وحدت حقیقت است و نشان مىدهد که حقیقت واحد را مىتوان از راههاى مختلفى به دست آورد
امّا سؤال اساسى دیگرى که بر فرض وحدت کشف عرفا رخ مىنماید، این است که : چگونه مىتوان کشفهاى واحد را که حاصل سلوکهاى مختلف عرفانى است، به صورت منطقى و عقلانى توجیه کرد؟ در واقع، چگونه است که انسانهاى مختلف در زمانهاى مختلف، با به کارگیرى روشها و دستورالعملهاى مختلف، و بهرهمندى از اعتقادات مختلف، به امر واحد و یکسانى دست پیدا مىکنند؟ چه بسا کسى مدّعى شود : این پیشفرض که عرفا در مکاتب مختلف عرفانى روشها، دستورالعملها، و اعتقادات مختلفى دارند و با اینهمه، به کشف واحدى دست مىیابند، از اساس نادرست است؛ بلکه مسئله این است که در همه مکاتب عرفانى، اصولْ یکساناند و تنها جزئیات با یکدیگر تفاوت دارند (بنابراین، در مجموع، مکاتب عرفانى نتایج یکسانى به دست مىدهند). بدیهى است که تحقیق درباره صحت و سقم هریک از این دو ادّعا نیازمند بررسى بسیار گستردهاى است. در هر صورت، به جاى افزودن بر شمار سؤالات، بهتر آن است که با مشخص نمودن پرسشهاى تحقیق، به اصل موضوع بپردازیم تا شاید برخى از ابهامهاى مسئله روشن شود. بدین ترتیب، پرسشهاى اصلى این تحقیق عبارتاند از
1 آیا همسانى و اتفاقنظرى میان کشفهاى عرفاى مکاتب مختلف عرفانى وجود دارد؟ اگر وجود دارد، آیا این همسانى در کشفهاى اصلى ایشان برقرار است یا خیر؟
2 بر فرض مثبت بودن پاسخ سؤال قبل، دلیل این همسانى چیست؟
3 آیا منطقآ مىتوان این همسانى مفروض را توجیه کرد؟
4 آیا این همسانى مىتواند وجهى منطقى براى پلورالیسم ادّعاشده در سطور اولیه این مقاله باشد؟
روشن است که براى پاسخ دادن به پرسش نخست، باید به متن مکاتب مختلف عرفانى مراجعه و ادّعاهاى اصلى آنها را بررسى کرد. بدین سان، در این بخش از مقاله، به این مسئله مىپردازیم و مىگوییم که: موضوعات گوناگونى به صورت مشترک در مکاتب عرفانى دنیا مطرح شدهاند. این اشتراکات را که با استقرایى مقدّماتى به دست مىآیند، نویسندگان مختلفى پذیرفتهاند؛ براى مثال براد در اینباره مىگوید
سرانجام به برهان اثبات وجود خدا که مبتنى بر وقوع حالات و تجارب ویژه عرفانى و دینى است، مىرسیم. من به طیبخاطر مىپذیرم که چنین حالاتى به مردمانى که از نژادهاى گوناگون و در سنن اجتماعى متفاوتى بودهاند، در همه ادوار تاریخ، دست داده است. و باز هم به طیبخاطر قبول دارم که اگرچه آن تجارب در زمانها و مکانهاى مختلف تفاوتهاى قابلملاحظهاى با یکدیگر داشتهاند، همچنین تعبیرات آنها از نفس تجربه گوناگونتر بوده است، ولى محتملا ویژگىهاى معیّن و مشترکى در میان آنها هست که براى تمییزشان از سایر انواع تجربه کافى است. و بر این مبنا، از نظر من، بسیار محتمل است که انسان در حالات دینى و عرفانى، با حقیقت یا جنبهاى از حقیقتْ ارتباطى مىیابد که به هیچ طریق دیگر نمىیابد
سخن صریحتر از آنِ ویلیام جیمز است که مىگوید
; مهمترین نتیجهاى که از اشراق و جذبه گرفته مىشود، این است که دیوار جدایى بین فرد و مطلق از میان برداشته مىشود. در آنجاست که ما وحدت خود را بىنهایت درک مىکنیم. و این است آن آزمایش ازلى و پیروزمندى که از عرفان، در تمام شرایط و در همه مذهبها دیده مىشود. در مذهب هندو، در تصوف، در مسیحیت، در; همهجا، این آهنگ شنیده مىشود؛ آنهم با یک هماهنگى بىنظیر که همه عرفا از وحدت با حق، دم مىزنند
استیس نیز مىگوید: «در تجربههاى عرفانى سراسر جهان، با وجود اختلافات عدیده و معتنابهى که در تعبیر آن هست، وفاق و اتفاق کلمهاى بنیادین مشهود است.»
وحدت وجود
نقل همین سه قول کافى است تا نشان دهد که افراد زیادى چنین دیدگاهى دارند. به هر روى، اینک شایسته است به بررسى مکاتب مختلف عرفانى بپردازیم و موضوعات گوناگونى از یکسانى شهودهاى عرفانى در این مکاتب را جستوجو کنیم. مهمترین مسئلهاى که مىتواند اولین موضوعِ جستوجو باشد، مسئله وحدت وجود است. نکته جالب توجه آن است که وحدت وجود ـ و مسائل متفرّع بر آن ـ اصلىترین آموزه عرفانهاى اسلامى، مسیحى، یهودى، و حتى هندى و چینى است. به عبارت دیگر، نه تنها پیروان ادیان ابراهیمى «وحدت وجود» را به عنوان اصلى مشترک پذیرفتهاند، بلکه عرفانهاى شرقى نیز که ماهیتآ تفاوت قابلتوجهى با عرفانهاى برخاسته از ادیان توحیدى دارند، در این امر با آنها مشترکاند
منطق حاکم بر همه ادیان ابراهیمى، تا حدود زیادى، همسان است. براى مثال، اسلام و مسیحیت در مهمترین آموزه خود، یعنى مسئله توحید، با هم اختلاف دارند؛ امّا با این حال، در هنگام تبیین دیدگاه خویش در اینباره، از یک روش و یک منطق استفاده مىکنند. به نظر مىرسد که منطق حاکم بر تبیینهاى الهیاتى در این دو دینْ منطق ارسطویى، و به طور کلّى، منطق یونانى است. بدیهى است که تفسیر هستى، در این دو دیدگاه، تفسیرى مبتنى بر فلسفه یونانى خواهد بود. با این وصف، پیروان این دو دین، اگرچه در همان موضوع اصلى با هم اختلاف پیدا نموده و یکى قائل به توحید و دیگرى قائل به تثلیث شدهاند، امّا بازهم منطقشان واحد است؛ نهایت آنکه متألّه مسیحى به هنگام توجیه تثلیث، مدّعى ناتوانى عقل در تثبیت منطقى و هستىشناختى اعتقاد خویش مىباشد، ولى نوع نگاهش به قوانین منطقى و هستىشناختى با نوع نگاه متألّه مسلمان متفاوت نیست. این در حالى است که جهانبینى حاکم بر ادیان شرقى چندان با روش فلسفى و منطقى یونانى سنخیت ندارد و ادیان شرقى، بیشتر، حالت ذوقى و اشراقى دارند. با اینهمه، وقتى به گرایشهاى عرفانى این دو حوزه متفاوت (ادیان ابراهیمى یا همان ادیان غربى، و ادیان شرقى) مراجعه و ادّعاهاى مهم آنها را بررسى مىکنیم، پى مىبریم که این عرفانها، اغلب دیدگاه مشترکى دارند؛ براى مثال، ایزوتسو درباره اتفاقنظر عرفان چینى با عرفان اسلامى (در موضوع وحدت وجود) مىگوید : «اندیشهاى که در کتاب چانگتزو مربوط به تائوئیسم وجود دارد، اگر به درستى مورد تحلیل و فهم قرار گیرد، همتاى جالب چینى فلسفه وحدت وجود را ـ آنگونه که ابنعربى در اسلام عرضه کرده ـ در اختیار ما قرار خواهد داد.» او در جاى دیگرى نیز مىگوید
در چشم کسى که «بیدارى بزرگ» را تجربه کرده است، همهچیز واحد است، همهچیز خود حقیقت است؛ گرچه در عین حال، این حقیقتِ فرید بر روى او چشمانداز رنگارنگى از اشیاى بىنهایت متنوع و گونهگون مىگشاید که در گوهر و ذات با هم متفاوتاند. و عالم هستى از این حیث، عالم تعدّد و تکثّر است. این دو حیثیت با هم قابل جمع خواهند بود، اگر ما این اشیا را اشکال عرضى و متنوع واحد مطلق انگاریم. وحدت وجودى که اینگونه فهمیده مىشود، محور فلسفه لائوتزو و چانگتزو را تشکیل مىدهد
نظر استیس نیز درباره عرفانهاى هندى مشابه همین نظر است. او معتقد است: حکمت ودانتا که در متونى همچون اوپانیشادها نمود یافته، بىگمان وحدت وجودى است. از نظر وى، در این متون، تعبیر درستى از وحدت وجود به دست داده نشده؛ امّا بدون تردید مراد اصلى گویندگان آن سخنان همان «وحدت وجود» بوده است. به اعتقاد استیس، اوپانیشادها زبانى دارد که اگر صرفآ به منطوقش توجه شود، قائل به یکسانى و یگانگى خدا و جهان است. البته، وى این تعبیر را تعبیر درستى از وحدت وجود نمىداند؛ امّا اعتقاد دارد که در هر حال، مفاد اصلى آن وحدت وجود است. او آنگاه به نقل جملاتى از اوپانیشادها مىپردازد که در اشاره به «وحدت وجود» صراحت زیادى دارند؛ مثلا در ماندوکیا اوپانیشاد، چنین مىخوانیم: «هرچه هست برهمن است.» همچنین، در سوتاسواتارا اوپانیشاد، آمده است
تو همانا آتشى، تو همانا خورشیدى، تو همانا هوایى، تو همانا ماه آسمانى، تو همانا چرخ پرستارهاى، تو همانا برهمن متعالى هستى، تو همانا همه آبهاى جهانى. تو اى آفریننده همه، تو زنى، تو مردى، تو همانا جوانمردى، دوشیزهاى، تو همانا پیرمرد فرتوت فرسودهاى، تویى که چهرهات همهجا هست، تو همانا پروانه تیرهرنگى، تو همانا طوطى سبزپر و سرخچشمى، تو همانا ابر آذرخشافروزى، چهارفصلى، دریاهایى، بىآغازى تو، فراتر از زمان و فراتر از مکان