پروژه مقاله فروغ فرخزاد تحت pdf دارای 50 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پروژه مقاله فروغ فرخزاد تحت pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه مقاله فروغ فرخزاد تحت pdf
کودکی
نوجوانی و ازدواج
جدایی
مسافرت به اروپا
بازگشت به ایران و وانتشار مجموعه اشعار« دیوار»
انتشار« عصیان»
همکاری با ابراهیم گلستان
انتشار« تولدی دیگر»
اقدام به خودکشی
فروغ در آستانه فصلی سرد
خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه مقاله فروغ فرخزاد تحت pdf
1- سهراب سپهری - هشت کتاب – حجم سبز شعر«دوست» که مرثیهای است در سوک فروغ
2- حرفهایی با فروغ فرخزاد ( تهران – انتشارات مروارید ، 1356 ) ص
3- سخنان پوران فرخزاد در مصاحبه با روزنامهی کیهان ، 21 بهمن
4- همانجا
5- پوران فرخزاد، هفته نامهی بامشاد آبان
6- فروغ فرخزاد خاطرات سفر اروپا. مجلهی فردوسی سال نهم
7- همانجا
8- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد( تهران: انتشارات مروارید، 1354 ) شعر« بعد از تو» ص 46 و
9- تولدی دیگر( تهران : انتشارات مروارید: 1356)شعر « آن روزها» ص 12-
10 و 11- سخنان پوران فرخزاد در مصاحبه با روزنامه کیهان، 21 بهمن
12- سخنان پدر فروغ در مصاحبه با کیهان، 24 بهمن
13- حرفهایی با فروغ ص 27 و
14- مجله زن روز اسفند
15- پوران فرخزاد – هفته نامه بامشاد شهریور
16- همانجا
17- سخنان پوران فرخزاد در مصاحبه با کیهان 24 بهمن
18- سخنان پدر فروغ در مصاحبه با کیهان 24 بهمن
19- طوسی حایری . هفتهنامه بامشاد 12 شهریور
20- همانجا
21- پوران فرخزاد . هفتهنامه بامشاد 26 شهریور
22- طوسی حایری ، هفتهنامه بامشاد 12 شهریور
23 – سخنان پدر فروغ در مصاحبه با کیهان 24 بهمن
24- پوران فرخزاد هفتهنامه بامشاد 26 شهریور
25- حرفهایی با فروغ ص 27-
26- حرفهایی با فروغ ص
27- همانجا
28 – حرفهایی با فروغ ص
29 – همانجا ص 7-
30- همانجا ص
31- فروغ فرخزاد خاطرات سفر اروپا مجلهی فردوسی سال نهم
32- همانجا
33 – همانجا
34- طوسی حایری هفته نامهی بامشاد 12 شهریور
35- مصاحبهی صدرالدین الهی با فروغ – مجله ی سپیدو سیاه اسفند
36- حرفهایی با فروغ ص
37- همانجا، ص 25-
38- همانجا، ص
39- همانجا، ص
40- همانجا، ص
41- نامهی فروغ مجلهی خوشه، نوروز
42- نامهی فروغ، مجلهی فرودسی ، 27 مرداد
43- حرفهایی با فروغ ص
44- م، آزاد، هفتهنامهی بامشاد 19 شهریور
45- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ص 92-
46- مصاحبه با فروغ مجلهی روشنفکر ، سال 11، اسفند
47- به نقل از مجله زن روز 16 اسفند ماه 1345 و حمید شجاعی: نامآوران سینما در ایران ( تهران بینا، 1356)
48- نامهی فروغ، آرش شمارهی 13 اسفند
49- نامهی ت-فرخزاد مجلهی روشنفکر 20 آبان
50- هفتهنامه بامشاد 30 مهر
51- حرفهایی با فروغ : ص 39-
52- مصاحبهی با اصغر ضرابی با احمد شاملو مجلهی فرودسی فروردین
53- نامهی فروغ دفترهای زمانه بهمن 1346 ص
54- مصاحبهی صدرالدین الهی با فروغ. مجلهی سپید وسیاه اسفند
55- حرفهایی با فروغ ص 21-
56- همانجا ، صفحات : 8،57،47،48
57- مجلهی فردوسی 27 مرداد
58- تولدی دیگر، شعر« گذران» ص
59- همانجا ص
60- پوران فرخزاد،هفتهنامه بامشاد، آبان
61- نامهی فروغ، آرش، ش 13، اسفند
62- نامهی فروغ مجلهی فردوسی 27 مرداد
63- نامهی فروغ.مجلهی فرودسی 27 مرداد
64- ف- فرخزاد مجلهی فرودسی بهمن
65- سخنان امیرمسعود فرخزاد در مصاحبه با کیهان 24 بهمن
66- سخنان ف. فرخزاد در مصاحبه با کیهان 24 بهمن
67- م. آزاد،هفتهنامهی بامشاد 19شهریور
68- مجله زن روز 16 اسفند
69- نامهی فروغ مجلهی خوشه نوروز
70- تولدی دیگر شعر « آن روزها» ص 15،
71- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شعر« ایمان بیاوریم…» ص
72- نامهی فروغ، آرش، ش 13 ،ا سفند
73- تولدی دیگر، شعر« وهم سبز» ص 121و 122
74- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، « ایمان بیاوریم…» ص 28 و 29
75- نامهی فروغ، مجلهی روشنفکر 20 آبان
76- نامهی فروغ مجلهی فرودسی 27 مرداد
77- همانجا
78- سخنان محمد فرخزاد در مصاحبه با کیهان 24 بهمن
79- خاطرات سفر اروپا. مجلهی فردوسی، سال نهم
80- دختر شورانگیز شعر، نوشتهی مسعود بهنود مجلهی روشنفکر اسفند
81- تولدی دیگر شعر« وهم سبز» ص
82- پرویز لوشانی،مجلهی سپیدوسیاه اسفند
83- ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شعر« ایمان بیاوریم … » ، ص 42
کودکی
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید.(1)
هرچند فروغ گفته است:« حرفزدن در این مورد] شرح حال، زندگی شخصی[ به نظر من یک کار خیلی خستهکننده و بیفایده است. این واقعیت است که هر آدم که بدنیا میآید و بالاخره یک تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسهای درس خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگیش اتفاق افتاده که بالاخره برای همه میافتد، مثل توی حوض افتادن دورهی بچگی یا مثلاً تقلبکردن دورهی مدرسه، عاشق شدن دورهی نوجوانی، عروسیکردن و از این جور چیزها.»(2) اما شناخت فراز و نشیب زندگانی هر شاعر، امر لازمی است. مخصوصاً شاعر امروز که در اشعارش جای پای لحظات زندگی شخصیاش کم نیست بلکه در یک چشمانداز بسیار زیاد هم هست. شاعر امروز روای صادق لحظات زندگانی خود و جامعهای است که در آن زندگی میکند. بدیها، خوبیها، زشتیها، و زیبائیها را همچون نقاش زبردستی در اشعار خود به تصویر میکشد و چنین است که شعر امروز برخلاف شعر دیروز ما آئینهای از روحیات شاعر و انسانهای عصر اوست. از این رو شناخت لحظهلحظهی زندگی شاعر امروز مخصوصاً شاعری چون فروغ که در همهی لحظات زندگیش شاعر بود- بسیار لازم مینماید
فروغ فرخزاد در 15 دیماه 1313 در تهران چشم به جهانی گشود که دنیای او نبود، دنیای دیگرانی بود که سرنوشت او همروزگاران او را رقم میزنند. دوران کودکیاش در خانوادهای گذشت که شغل نظامیگری پدر، رنگی از خشونت و حاکمیت مطلق به آن بخشیده بود:« چهرهی پدر همیشه از یک خشونت عجیب مردانه پر بود. او تلختلخ، سردسرد، و خشنخشن بود. یک سرباز واقعی با یک چهرهی قراردادی یا بهتر بگوئیم با یک ماسک فراردهنده؛ وهمیشه همینطور بود. یادم میآید به محض اینکه صدای مهمیز چکمههایش بلند میشد همهی ما از حالی که بودیم بیرون میآمدیم و خودمان را از دیررس و دسترس او دور میکردیم. ولی همین پدر خشنی که ما را حتی با صدای پاهایش فراری میداد گاهگاهی که به خود میآمد و ماسک از چهرهاش فرو افتادهباشد برترین احساسات ما را در آغوش می گرفت و زیباترین اشکها از گوشهی چشمش سرازیر میشد. پدر عاشق شعر بود و هست. پدر جر مطالعه هیچ سرگرمی دیگری نداشت و ندارد. پدر همهی عمر بدنبال کشف وتحقیق بود و هست. تمام خانه را به کتابخانه تبدیل کردهبود و هنوز هم تعدادی از آن کتابها با نظمی در اتاق خاک گرفتهاش انباشته شدهاست.»(3) مادر فروغ زنی سادهدل بود و از نظر زمانی در گذشتهها میزیست، گذشتههایی لبریز از خوبیها، زیبائیها و سنتهای مقدس:« مادر یک« زن» به تمام معنی بود. زنی سادهدل، کودکوار، و خوش باور، زنی که قدرت شناخت بدیها را نداشت و همهی دنیا و آدمهایش را در قالب خوب و خوبی میدید زنی آویخته به تمام سنتها و قراردادها.»(4) فروغ برادرانی به ناممهای امیرمسعود، مهرداد، مهران، وفریدون داشت وخواهرانی به نامهای پوران، گلوریا، فروغ چهارمین فرزند این خانواده است
کودکی فروغ در دنیای قصهها گذشت:« در کودکی عاشق قصه بود. پدربزرگمان قصههای قشنگی میدانست و فروغ یک لحظع پدربزرگ را آرام نمیگذاشت. به قصهها که گوش میداد دچار احوال مالیخولیایی خاصی میشد.»(5) نور و عروسک، نسیم و پرنده و روشنی و آب، لحظههای کودکی او را سرشار میکردند بگونهای که بعدها در لابلای لباسها و دفترهای کودکانهاش در جستجوی زمان گمشدهی کودکی بود:« برای من هنوز هم که دوران کودکی و حتی نوجوانی( از نظر روحی) را پشت سر گذاشتم و از بسیاری از احساساتی که دیگران معتقد بودند عامل بروزش تنها کودکی و نپختگی است تهی شدهام خیلی چیزها وجود دارد که با وجود جنبهی خندهآور ظاهرش مرا به شدت تکان میداد. هنوز که هنوز است وقتی اوائل پائیز هر سال مادرم لباسهای زمستانی بچهها را از صندوقها بیرون میآورد تا به قول معروف آفتاب بدهد، دیدن لباسهای کودکیام که مادرم به حفظ آنها علاقهای بسیار دارد، جستجو در جیبهای آنها و پیداکردن نخودچی کشمش گندیدهای غالباً در ته جیبها وجود دارد در من حالت عجیبی ایجاد میکند ناگهان خود را همانقدر کوچک و ومعصوم و بیخیال میبینم و چند دانه گندم و شاهدانه که با کرکهای ته جیب مخلوط شده مرا به گذشتهی خیلی دور میبرد و آن احساسات لطیف و شاد و کودکانه را در من بیدار میکند. هنوز دفترچه مشق کلاس دوم و سوم ابتدایی را دارم. تمام ثروت مرا کاغذهای باطلهای تشکیل میدهد که در طول سالها جمع کردهام و به هر جا که میروم همراه میبرم. کاغذهای که دست دوستانم روزی بر آنها نشانهای نقش کرده، خطی کشیده و یا تصویری طرح کردهاست. از دیدن هر یک از آنها به یاد یکی از روزهای از دسترفته زندگیم میافتم مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید میشود.»(6)
پدر فروغ – سرهنگ محمود فرخزاد – به اقتضای شغل خود روش خاصی را در تربیت فرزندان خود اجرا میکرد. او علاقهی بسیاری داشت تا آنها را همچون سربازان ارتش به سختی عادت دهد:« پدرم ما را از کودکی به آنچه که سختی نام دارد عادت دادهاست. ما در پتوهای سربازی خوابیده و بزرگ شدهایم در حالیکه در خانهی ما پتوهای نرم و اعلاهم یافت میشدند و میشوند. پدرم ما را با روش خاصی که در تربیت فرزندانش اتخاذ کردهبود پرورش داده. من یادم هست وقتی که به دبستان میرفتم تمام تعطیلات تابستان را با برادرانم در خانه مینشستیم و کتابهای قدیمی و بیمصرف و روزنامههای باطله را تبدیل به پاکت میکردیم و نوکرها پاکتها را به مغازهها میفروخت و هر چقدر پول از این راه درمیآوردیم به غیر از پول توجیبی که پدرم به ما میداد اجازه نداشتیم که به هر مصرفی که دلمان میخواهد برسانیم. پدرم به این ترتیب میخواست به ما بفهماند که: کار عیب نیست و کسی که بتواند از بازوی خودش نان بخورد حق دارد که آقای خودش باشد و همیشه سرش را بلند نگه دارد در حالیکه ما هیچ احتیاجی به کارکردن نداشتیم و تا آنجا که به یاد دارم او همیشه وسایل زندگی و تحصیل ما را به نحو شایسته فراهم میکرد و من اگر در نظر اطرافیانم متکی به نفس و سرسخت هستم این را مدیون نوع تربیت پدرم میدانم.»(7)
لحظههای خوش کودکی به پایان رسید، فروغ به مدرسه رفت و درس خواندن را آغاز کرد. این روگاران برخلاف گذشته در مسیری از نور و عروسک نسیم و پرنده و روشنی آب جریان نداشت
ای هفت سالگی
ای لحظهی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطهای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست، شکست، شکست
بعد از تو آن عروسک خالی
که هیچ چیز نمیگفت، هیچ چیز بجز آب، آب، آب
در آب غرق شود.(8)
دوران تابستان را اندکاندک پشت سرگذاشت دورانی که لحظههایش از عزیمت به اسارت بود و خاطرهانگیز و حسرتبار؛
آن روزها رفتند
آن روزهای بدنی خاموش
کز پشت شیشه، در اتاق گرم،
هردم به بیرون، خیره میگشتم
پاکیزه بدن من. چو کرکی نرم،
آرام میبارید
گرمای کرسی خوابآور بود
من تند و بیپروا
دور از نگاه مادرم خطاهای باطل را
از مشقهای کهنهی خود پاک میکردم
چون برف میخوابید
در باغچه میگشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشکهای مردهام را خاک میکردم.(9)
در این دوران فروغ حالات متفاوتی داشت یک چهرهاش دختر شیطانی که از درودیوار بالا میرفت مثل پسره روی نوک درختها مینشست و مثل شیطانک با کارهایش دیگران را به خنده می انداخت.(10) برچهرهی دیگرش دختر« غمزده، بهانهگیر، لجوج، و حساسی که با کمترین بهانه ساعتها با صدای بلند گریه میکرد.»(11)
نوجوانی و ازدواج
سرانجام فروغ دوران دبستان را به پایان رساند و پا به دبیرستان گذاشت. دبیرستان خسروخاور. او به سبب آنکه پدرش دوستدار شعر و ادب بود کمکم به خواندن شعر رغبت پیدا کردهبود. اما در این زمان خواندن شعر را با سرعت و حجمی بیشتر ادامه داد و کمکم لحظههای سرودن به سراغش آمدند. هیچ فراموش نمیکنم وقتی را که فروغ برای اولین بار شعر کوچکی گفت و آنرا به من نشان داد. من هنوز آن شعر را با خط فروغ که به سبک نو بود و با مصرع« دور از اینجا، دور از اینجا» شروع میشد آن موقع فروغ به دبیرستان میرفت.»(12) خود فروغ در این باره گفتهاست:« من وقتی 13 یا 14 ساله بودم خیلی غزل میساختم و هیچوقت چاپ نکردم. به هر حال یک وقتی شعر میگفتم همینطوری غریزی در من میجوشید روزی دو سه تا توی آشپزخانه، پشت چرخ خیاطی، خلاصه همینطور میگفتم. خیلی عامی بودم. همینطور میگفتم چون همینطور دیوان بود که پشت سر دیوان میخواندم و پر میشدم و به هر حال استعداد کمی هم داشتم ناچار یک جوری پس میدادم نمیدانم اینجا شعر بود یا نه فقط میدانم که خیلی« من» آنروزها بودند، صمیمانه بودند و میدانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشدهبودم زبان و شکل خودم را و دنیای فکری خودم را پیدا نکردهبودم.»(13)
در کنار سرودن فروغ در عرصهی نثر هم پیشرفتی چشمگیر داشت بنحوی که معلم انشاء او باورش نمیشد که نوشتههایی را که فروغ در سر کلاس می خواند از خود اوست:« یکی از همکلاسیهای فروغ میگفت: زنگهای انشاء برای فروغ بدترین ساعات درس بود، همیشه میگفت: من از انشاء متنفرم، بیزارم، برای اینکه خیلی خوب انشاء مینوشت و معلم او را توبیخ میکرد و میگفت: فروغ تو اینها را از کتابها میدزدی!»(14)
در این هنگام که در دبیرستان درس میخواند( سال 1329) و 16 سال بیش نداشت ناگهان ازدواج کرد:« فروغ در کلاس هفتم درس میخواند که به ازدواج پرویز شاپور درآمد. پرویز، نوه ی خالهی مادرم است آنوقتها زیاد به خانهی ما میآمد. او مجلس آراست و طنز قوی دارد. بچه ها را دورش مینشاند و قصههای غصهدار میگفت و فروغ با یک چشمخیره به ذهن پرویز مینگریست و یک روز وقتی فهمیدم که آنها عاشق یکدیگرند همهمان دچار تعجب شدیم چون فروغ کلاس هفتم بود و شاپور دانشگاه را تمام کردهبود. او 15 سال از فروغ بزرگتر بود. وقتی زمزمهی ازدواج بلند شد خانوادهی ما مخالفت کردند به یاد دارم که شاپور لباس عروسی هم نتوانست برایش بخرد. چیزی نداشت و این اسباب مخالفت فامیل شد که فروغ اعتصاب غذا کرد، قهر کرد که من جشن عروسی نمیخوام، لباس و جواهر نمیخوام، هیچ چیز نمیخوام، و اینطور بود که عروسی آنها بسیار ساده بدون تشریفاتی برگزار شد.»(15) علت این ازدواج شتابزده و زودرس مسائل خانوادگیای بود که خانوادهی فروغ با آن درگیر بودند.« پدرم عاشق زنی دیگر بود و میخواست با آن زن ازدواج کند ظاهراً ما بچهها را مزاحم میدانست. این بود که مرا در 15 سالگی شوهر داد و یا ازدواج فروغ و شاپور نیز با آنکه این ازدواج را به علت اختلاف سن و وضع مالی شاپور که آنوقت هنوز چیزی نداشت نامناسب میدانستند. پدرم مخالفتی نکرد زیرا میخواست ما را از سر باز کند. این ازدواج پدرم با زن دومش همهی زندگی ما را از هم پاشید و هرکدام ما را به گوشهای انداخت و پدرم بخاطر آن زن با ما سرگران و عبوس و نامهربان بود. فروغ اگر عاشق شاپور شد برای آن بود که بیش از هرچیز به جستجوی مهربانی و محبت بود و در خانهی ما پدرمان جز خشونت و سردی چیزی نمیداند.»(16)
فروغ از بعد از اتمام کلاس سوم دبیرستان و پایانگرفتن دورهی اول متوسطه به هنرستان بانوان رفت و در آنجا خیاطی و نقاشی را فرا گرفت. چند زمانی نیز در کلاسهای نقاشی استاد علیاصغر پتگر حاضر میشد شیوههای نقاشی را فرا گرفت. انتشار اولین مجموعه اشعار بنام اسیر
در سال 1331 در حالیکه فروغ بیش از 17 سال نداشت اولین مجموعه اشعارش با نام« اسیر» منتشر شد. این مجموعه بعداً در سال 1334 با دگرگونیهایی تجدید چاپ شد
در این زمان شعری از فروغ در یکی از مجلات چاپ شد و به دامنزدن شایعاتی دربارهی او کمک کرد
« وقتی شعر گنه کردم گناهی پر ز لذت» سرمجلهای چاپ شد جنجالی عظیم در خانواده بلند شد فروغ چمدانش را برداشت و از خانهی پدر رفت. یک اتاق پشت دبیرستان فیروزکوهی اجاره کرد تا زندگی کند. در آن موقع او حتی یک بالش نداشت. من از خانهی شوهرم کمی اسباب برای او بردم. وضع او را کاملاً میتوان حدس زد: پول نداشت، کار نداشت، حقوق نداشت، و در فشار مطلق بود. فروغ با بدترین شرایط شروع کرد.»(17) پدر فروغ در این مورد گفتهاست:« زندگی فروغ 2 مرحله داشت وقتی که شروع به شعرگفتن کرد تشویقش کردم اما وقتی شعرگفتن باعث بلند شدن جاروجنجال در اطرافش شد و داشت زندگی خانوادگیاش را مختل میکرد ناراحت شدهبودم چون قکر میکردم این اقدام او و راهی که انتخاب کرده باعث از بینرفتن زندگی خانوادگیاش میشود.»(18) دورشدن فروغ ار خانوادهی خود به درازا کشید. از فروغ خواهش میکنم تا اجازه دهد که با پدرش حرف بزنم و آشتیشان بدهم که فروغ بتواند به خانه برگردد، ولی آن روزها فروغ نسبت به پدرش خیلی بدبین بود. پدر و مادرش متارکه کردهبودند پدر زنی دیگر گرفته بود.»(19)اما وساطتها سرانجام ثمربخش شد:« به پدر فروغ گفتم: شما اتاقی در خانه تان به فروغ بدهید خودش اتاق را درست خواهد کرد. پدرش موافقت کرد و اتاق خالی در خانهاش در اختیار فروغ گذاشت… فروغ وقتی به خانهی پدر بازگشت زیلویی برای اتاقش خرید و دوستان هرکدام چیزی برایش هدیه آوردند که با آنها اتاقش را آراست و یادم میآید که دوسهبار در همان اتاق مهمانی داد.»(20)
جدایی
- ۹۵/۰۲/۰۴