پروژه پایان نامه شگرد و معنا تحت pdf دارای 64 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پروژه پایان نامه شگرد و معنا تحت pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه پایان نامه شگرد و معنا تحت pdf
مقدمه
شکلگرایان و مفهوم آشنازدایی
مهاجرت و درک آشنازدایانه
نویسنده نمی میرد، ادا در می آورد
داستان خودمان
داستان آنها
نقش هنرمندان در ترویج ایده عدالت
نقش نویسنده در روح بشر
پلی مستقیم بین ادبیات پارسی وایتالیایی
نویسندگان کم اهمیت قرن چهاردهم
ادبیات دوره ی ناپلئون
شاعران و نویسندگان اوایل قرن و پیروان لاوچه
نقد و نثر بین دو جنگ
نویسندگان بین دو جنگ
ادبیات دردورهی بیست سالهی فاشیسم
ادبیات بعداز جنگ جهانی دوم و نئورآلیسم
فهرست منابع
بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه پایان نامه شگرد و معنا تحت pdf
ادبیات و نویسندگان معاصر ایتالیا
موج آفرینی، ماریو بارگاس یوسا، مهدی غبرایی
دو هفته نامه الکتریکی شرقیان
شکلگراییی روسی و ساختگراییی پراگ” نوشتهی ک. م. نیوتن
“هنر چونان شگرد”، نوشتهی ویکتور شکلوفسکی، ترجمهی کیوان نریمانی
نسلی که شاعرانش را بر باد داد” نوشتهی رومن یاکوبسون،
پیشدرآمدی بر حقیقتنمایی” نوشتهی تزوتان تودوروف، ترجمهی مدیا کاشیگر، “تکاپو، نشر آرست، 1372 /-1374″
کتاب “سودای مکالمه، خنده، آزادی: میخاییل باختین”، گزیده و ترجمهی محمد پوینده، نشر آرست
ساختار و تأویل متن”، نوشتهی بابک احمدی، چاپ و انتشار نشر مرکز، 1370 تهران
هنر چونان شگرد. ویکتور شکلوفسکی
ادبیات و زندگی. نوشتهی ژیل دلوز. ترجمهی افشین جهاندیده. تکاپو 8 1373
تئوریی ادبیات مدرن. آتله کیدلند، آرلید لینهبرگ، آرنه ملبرگ و هانس. ه. شی. نشر دانشگاه اسلو. 1993
گفتگو با امبرتو اکو. تکاپو 4 نشر آرست. تهران. 1373
ایران، ایرانی و ما. منصور کوشان. نشر آرش. سوئد. 2003
فضای ادبی. نوشتهی موریس بلانشو. ترجمهی افشین حهاندیده. تکاپو 9
هنریک ایبسن. منادی حقیقت و آزادی در نمایشنامه نوین. هلن اولیایینیا. نشر فردا. اصفهان. 1380
سخنی پیرامون شعر غنایی و اجتماع. نوشتهی تئودور آدرنو. ترجمهی م. کاشیگر. بوطیقای نو. 1374
مقدمه
عامل یا عوامل گوناگونی در زندگی و آثار نویسندگان نقش ویژهای داشته است. اغلب یک طغیان یا شالودهفکنی بانیی جاودانه شدن آثار و در نتیجه نام آنان میشود. اکنون این پرسش مطرح است که اگر هنریک ایبسن در برابر شرایط موجود خود طغیان نمیکرد، زندگی در مهاجرت را بهزندگی در وطن ترجیح نمیداد، باز هم میتوانست نمایشنامههای دورههای چهارم و پنجم را بنویسد؟ آیا باز هم نمایشنامههایی که از “خانه عروسک” آغاز میشود و به”وقتی ما مردهها بیدار میشویم” پایان مییابد، با همین ساختار (شگرد، محتوا و فرم) نوشته میشد؟ آیا باز هم میتوانست همینگونه بهفرهنگ، آداب و رسوم سرزمین خود، نروژ یا فرهنگهای سرزمینهای میزبانش نگاه کند که محتوای نمایشنامههایش نشان میدهند؟ آیا باز هم میتوانست جلوتر از زمان خود بنویسد؟ آیا باز هم میتوانست نمایشنامههایی بنویسد که هم بومی (نروژی) و هم جهانی باشند؟ آیا ;
پرسشهای بسیاری در ارتباط با جاودانه شدن یک نویسنده و آثارش میتوان مطرح کرد که تعدادی از آنها، تنها بهزندگی مربوط میشوند، تعدادی به ویژهگیی آثار و تعدادی بهزندگی و آثار
هنریک ایبسن و آثارش در گروه سوم پرسشها قرار میگیرند. مهاجرت یا تبعید خودخواسته، عامل بزرگی در دگرگونیی او و جاودانه شدن چند نمایشنامهاش میشود. او در این دوره از زندگیاش، نمایشنامههایی مینویسد بهشیوهی آشنازدایی. شیوهای که بعدها، در سال 1917 ابتدا ویکتور شکلوسکی در رسالهاش “هنر همچون شگرد”1 از آن نام میبرد و بعد کسانی چون رومن یاکوبسون و بهگونهای میخاییل باختین بهعنوان یک نظریهی شگرد شعر و بهطور کلی ادبیات، در دورهی اقتدار شکلگرایان روس مطرح میکنند
از آنجا که آشنایی با مفهوم آشنازدایی، برای دریافت چگونگیی تحول آشنازدایانه در ارتباط با زندگیی ایبسن در مهاجرت ضروری بهنظر میرسد، پس از بحث پیرامون آن، رابطهی مهاجرت او و آشنازدایی در نمایشنامههایش بررسی میشود. چرا که بهترین شیوهی بیانی که میتوان برای شگردهای او در نظر گرفت، “آشنازدایی” است
آشنازدایی بهمفهوم سادهی این که چگونه یک متن ادبی میتواند یک درونمایهی آشنا را برای خواننده ناآشنا گرداند. بدیهی است که این مفهوم را، با مفهوم بیگانهسازی یا عجیبگردانی نباید یکی انگاشت. شگردهای آشنازدایی با شیوههای دیگری که گاه بهاشتباه از مفهوم آشنازدایی تلقی میشود، و البته بسیار هم به آن نزدیک است، متفاوت است. یک عنصر بیگانه یا عجیب، بهخودیی خود برای خواننده جذاب است و او با آن برخورد نویی خواهد داشت و معنای نوینی از آن مییابد. در مفهوم آشنازدایی، تنها این معنا مطرح نیست. مهم توجهی خواننده و رسیدن او بهادراک حسیی نویی از یک عنصر بهعادت درآمده است. یک متن آشنازدایانه، میکوشد کنش خنثای عناصر را که دارای واکنشهای خنثا یا بهعادت درآمده است، فعال کند تا مخاطب با دریافت جدید، بهمعنای جدید و ادراک حسیی جدید برسد. این شگرد، در آثار ایبسن، همچون آثار بسیاری دیگر، بهوضوح قابل تشخیص است
یک نگاه ساده بهنمایشنامههای دورههای چهارم و پنجم ایبسن نشان میدهد که شگردهای او نیز عناصر را ناآشنا میکند. شگرد تولانی کردن دورنمایهها و تکرار آنها، مکثها و سکوتهای تولانی، کلمهها و جملههای بهظاهر نامتعارف و نامفهوم، حضور ناگهانیی تمثیلها و استعارهها، دو گانگیی زبان، حالتهای دو گانهی شخصیتها، وصفهای شاعرانه از موقعیتها، صفتهای نامعمول دادن بهشخصیتها، ارجاع بهگذشتههای خیالانگیز و وهمگونه و ; که در نمایشنامههای او بسیار استفاده شده است، در “مفهوم آشنازدایی” جای میگیرد
شکلگرایان و مفهوم آشنازدایی
صورتگریان بر این باور رومن یاکوبسون بودند که “موضوع دانش ادبی در ادبیت متنها است نه در ادبیات. یعنی آنچیزی که اثری را بهاثر هنری بدل میکند”. چرا که در پیش از آن پژوهشگران موضوع پژوهش خود را با قاعدههای رسمی دانشگاهی انجام میدادند. اساس پژوهش خود را بر بیرون از متن میگذاشتند. منظر آنان نه عناصر درون متن که بیشتر واقعیتهای بیرونی بود. آنان روی عناصری تأکید میکردند که یک متن را بوجود میآورد و دادههای تاریخی- جامعهشناسی داشت. در حالی که شکلگرایان بدون این که دادههای تاریخی را انکار کنند، اهمیت و ارزش یک متن را در خود آن متن میجستند. آنان بر این باور بودند که میتوان با شناخت ارزشهای درون یک متن ادبی آن را از دیگر متنها متمایز کرد
شکلگرایان با تأکید روی دو شیوهی پژوهش، یک متن ادبی را نقد و بررسی میکردند. نخست گوهر اصلی یا ادبیی متن را کشف میکردند. عناصر سازندهی شکل و ساختار آن را بهدست میآوردند تا بتوانند از طریق آن بهآنچه برسند که در متن نهفته است یا متن قصد بیان آن را دارد. از اینرو در شیوهی دوم خود، روی اصلها و نظریههایی تکیه میکردند که منطبق با متن بود و اعتبار خود را از استدلالهای دورن متن مییافت. یعنی این که بهمسایل تاریخی و زمینههای اجتماعی که سبب پیدایش یا تولید متن شده بود، در مرحلهی نخست اهمیت نمیدادند. برای آنان در مرحلهی نخست، مهم نبود که بدانند نویسندهی متن در چه وضعیت روانی یا موقعیت تاریخی/ اجتماعی، متن را بوجود آورده است. متن منتشر شده را مستقل از تمام آنچه میدانستند که مستقیم یا نامستقیم در پیدایش آن تأثیر گذاشته بود. از همینرو رومن یاکویسن نوشت
“تاریخنگاران قدیمی ادبیات بهآن مأمورهای پلیس میمانند که برای دستگیری یک فرد، همه کس را بازداشت و اموال همه را ضبط میکنند، تا آنجا که دست آخر هر کس را که از خیابان می گذرد، دستگیر می کنند. تاریخنگاران ادبیات همه چیز را بهکار می گیرند: زمینهی اجتماعی، روانشناسیک، سیاست و فلسفه. آنان بهجای این که از روش پژوهش ادبی سود بجویند، مجموعهای از اصول خود ساخته را پیش می کشند.”
شکلگرایان کوشیدند در بررسیی یک متن ادبی ابتدا همزمانیی اثر را در نظر بگیرند و نه در زمانیی آن را. چرا که آنچه در متن ادبی، – یک رمان یا شعر یا نمایشنامه – اتفاق میافتد، ابتدا در ارتباط با خوانندهی آن خواهد بود. هیچ خوانندهای با اشراف بهاین که متن چگونه و در کجا و چه حالتی نوشته شده است، اثری را نمیخواند. ارتباط او با اثر بر مبنای موقعیتی است که او در آن قرار گرفته و متن در اختیارش است. در نتیجه در نقد و بررسیی یک متن نیز بیشتر “اکنون” اهمیت مییابد تا گذشته. گذشته یا تاریخ، در مرحلهی دوم اهمیت مییابد. تمام عناصر یک اثر اعم از درونمایه، نماد، نشانه و رمزهای آن در زمان اکنونی، لحظهای که اثر خوانده یا تماشا میشود، معناهای خود را آشکار میکنند. رابطهی آنها با مخاطب بر اساس لحظهی مشترک میان متن و خواننده شکل میگیرد. اگر داد و ستدی بین خواننده و متن وجود دارد، در لحظهی “اکنون” است. یعنی این نظر هگل که همواره حقایق تاریخی در پرتو ادراک امروزیی ما قابل شناخت هستند، در برداشت خواننده از متن انکار ناپذیر است. نمیتوان رابطهی خواننده و متن را با توجه بهشکل و نوع ادبی که متن در آن قرار میگیرد، نادیده گرفت. از اینرو، زبان و شکل متن اهمیت ویژهای خواهد داشت. هر اثر بر مبنای نوع ادبی که در آن قرار میگیرد، حایز اهمیت میشود. چرا که دگرگونی تنها حاصل کنش و واکنشهای عناصر درونیی متن نیست. نوع اثر هم در حاصل این کنش و واکنش نقش خواهد داشت. یعنی همانگونه که جابهجاییهای اجتماعی دگرگونیهایی در زندگی ایجاد میکنند، دگرگونیهای متنی نیز در شکل یا نوع ادبی تأثیر میگذارند. در نتیجه بر مبنای نوع ادبی است که میتوان نقش عناصر سازنده در یک اثر را بازشناخت
شکلگرایان در بررسیی شعر بهنقش تصویر در شعر اهمیت دادند. در بررسیی داستان و رمان، بهنقش راوی، جایگاه و زبان آن اهمیت دادند. در بررسیهای آنان، به ویژه در پژوهشهای شکلوفسکی شیوهی بیان مهمترین نقش را بهعهده گرفت. او که کمتر از دیگر شکلگرایان برای تأویلهای تاریخی- اجتماعی ارزش قایل بود، در سال 1923 نوشت
“هنر همواره از زندگی جدا بوده است و رنگ آن ارتباطی بهرنگ پرچمی ندارد که بر دروازهی شهر کوبیدهاند.”
شکلگرایان بهگونهای نامستقیم تعهد نویسنده را تنها در برابر متن و آن نوع از متن که نوشته شده بود، میدانستند. در واقع آنان هم از نظر شیوهی نگاه و بررسی از پیشگامان نقد مدرن بودند که بعدها در آثار کسانی چون رولان بارت، تزوتان تودوروف و ژاک دریدا مطرح شد. آنان نیز “تعهد نویسنده” را تنها معطوف بهآنچه میدانستند که مینویسد. یاکوبسون در دفاع از نظر شکولوفسکی مینویسد
“چرا باید بپذیریم که مسؤلیت شاعر در برابر پیکار عقاید، بیش از مسؤلیت او در برابر هر چیزی دیگری است6
آخن باوم نظر شکولوفسکی و یاکوبسون را روشن میکند. او مینویسد
“تاریخ روشی ویژه است برای پژوهش زمان حاضر بهیاری حقایق برگزیدهی زمان گذشته.”
از نظر آخن باوم نمیتوان تفاوت میان واقعیتهای زندگی را که در یک متن تاریخی آمده است با واقعیتهای موجود در یک متن ادبی نادیده گرفت. هر دو بازتاب حقایقی هستند که بر مبنای مناسبتهایی بوجود میآیند. آنچه متن ادبی را میسازد و روابط میان عناصر آن را تشکیل میدهد، بر مبنای نظمی است که در متن ادبی وجود دارد. همانطور که روابط میان اجزای یک واقعیت اجتماعی بر اساس آن نظمی است که در جامعه وجود دارد. نمیتوان در زمان بررسی و شناخت این دو واقعیت، نظاممندیی هر کدام را نادیده گرفت یا بر مبنای یک نظام اجتماعی نظم ادبی را سنجید. چون ریشهی بوجود آمدن موقعیتها در هر کدام از این دو متفاوت است، نمیتوان از عناصر موجود در یک متن ادبی همان حقیقتی را انتظار داشت که از یک عنصر بیرون از متن. چرا که ساختار درونیی دو عنصر بهظاهر همسان در متن ادبی و جامعه با هم متفاوت است و در نتیجه هر کدام کارکردهای ویژهی خود را خواهند داشت
هیچ رابطهی علت و معلولی میان عنصر درون متن ادبی با عنصر بیرون از آن موجود نیست. بنابراین لازم است که عناصر موجود در یک متن ادبی تنها بهیاریی خودشان و با توجه بهساختار متن و نوع آن پژوهش بشوند. ساختار واقعیتهای بیرونی آنقدر پیچیدهاند که هم نمیتوان آنها را بهراحتی شناخت، هم مناسبتهای آنها با یکدیگر و عناصر یک متن ادبی راهگشا بههیچ سرمنزل معتبری نیست. واقعیت بیرونی، تحلیل خود را لازم دارد و واقعیت ادبی تحلیل خود را. هیچ کدام هم قرار نیست پاسخگوی دیگری باشند. اگر چه میتوان از طریق تحلیل یک واقعیت ادبی بهشناخت یک واقعیت اجتماعی/ تاریخی رسید. اما از راه شناخت واقعیت تاریخی/ اجتماعی نمیتوان دریافت که متن تا چه اندازه توانسته نسبت بهساختار خود پاسخگو باشد. همچنین، از آنجا که هر متن ادبی بر اساس دلالتهای خود شکل گرفته است و برآیند شالودهاش است، نمیتوان آن را با متنهای ادبیی دیگر مورد سنجش و ارزیابی قرار داد
ساختار هر متن تشکیل شده است از عناصر همان متن. زبان و عناصر متشکلهی آن؛ نماد، نشانه، استعاره از یک سو و پیرنگ، شخصیت و موقعیتهای ساخته شده در ارتباط با یکدیگر، از سوی دیگر، معنای زیبا شناسیی خود را بهخواننده منتقل میکنند. از این رو نادرست خواهد بود که عناصر متنی ادبی را با عناصر متنی دیگر قابل قیاس دانست. بهویژه که هر متن در ارتباط با خوانندهی خود بسیاری از معناهای زیبایی شناسیی خود را آشکار میکند. در واقع با ادراک حس ویژهی خواننده است که متن نمود مییابند. دلالت معناییی خود را آشکار میکنند
با توجه بههمین رابطهی ویژهی متن ادبی با خواننده نمیتوان اندیشه یا نیت نویسنده را نیز مستقیم دریافت. چرا که اندیشه و خواست نویسنده، اگر هم توانسته باشد بهطور کامل در متن ادبی وارد شود، پس از انتشار متن، دیگر مرده یا فراسوی آن قرار دارد. متن پس از انتشار مستقل از نویسندهی خود عمل میکند و کنشهای آن در ارتباط با واکنشهای خواننده و اندیشه و نیت او قابل بررسی است. بهزبان دیگر بررسی یا تأویل هر متن ادبی، حاصل رابطهی عناصر و ساختار متن با ذهنیت منتقد یا تأویلگر آن است. از اینرو هرگز نمیتوان بهیک نتیجهی واحد رسید و بر مبنای آن اعلام کرد که فلان متن ادبی فقط دارای چنین نیتی است یا مؤلف آن دارای چنین اندیشه و نیتی بوده است
اندیشه و نیت نویسنده همیشه بیرون از متنهای ادبیی او و از طریق متنهای ناادبی یا اظهار نظرهای مستقیم او قابل بررسی و قضاوت است. بدون این که بتوان نقش نویسنده را در شکلگیریی متن ادبی انکار کرد یا بتوان تأثیر اندیشه، احساس و موقعیتهای ویژهی نویسنده را در پدید آمدن متن نادیده گرفت. یا رابطهی متن را با واقعیتهای موجودی که در آن شکل گرفته از نظر دور داشت. در واقع در هر متن ادبی همواره تأثیر واقعیتهای تاریخی یا واقعیتهای زندگیی نویسنده وجود دارد. واقعیتهایی که در یک متن ادبی موجود است، بهنوعی بازتاب واقعیتهایی است که در زمان پیدایش اثر در ذهن نویسندهی آن حضور داشته است. اما هرگز نمیتوان بهدرستی دریافت که کدام واقعیت موجود در درون متن ادبی بازتاب کدام واقعیت در زندگیی نویسنده یا زمان تاریخی یا زمان پدید آمدن آن است. هر واقعیت درون متن ادبی نتیجهی تمام وقایع عینی و ذهنیی دوران پیش از پیدایش آن است
در پشت هر متن ادبی، هم تمام متنهای ادبی ایستادهاند هم تمام واقعیتهای تاریخی و اجتماعی. واقعیتهایی که بهشکلی دیگر، با رنگ و بو و طعم دیگری که حاصل ساختار همان متن ادبی است، بازتولید شدهاند و نمیتوان تشخیص داد کدام عنصر درونی مابه ازای کدام عنصر بیرونی است
از آنجا که نمیتوان تشخیص داد کدام عناصر را نویسنده آگاهانه در متن گنجانده است و کدام عناصر حاصل ضمیر ناخودآگاه او در زمان نوشتن است، نمیتوان متن را حاصل نیت مستقیم نویسنده دانست و بر مبنای نظر و نیت او آن را بررسی کرد. همان طور که گفته شد، نیت نویسنده، واقعیتهای زندگی یا زمانهی او و حقایق تاریخی در پشت متن ادبی میایستند. بیشتر نقش حاشیهای مییابند و از ارتباط مستقیم با خواننده دور خواهند بود[1]
شکلگرایان روس در ادامهی راهشان به مفهوم “آشنازدایی” که یکی از اساسیترین دستآوردهای شکل بیان ادبی است، دست یافتند. کلمهی آشنازدایی را نخستین بار شکلوفسکی مطرح کرد. کلمهی جدیدی که سبب شد حتا دوستان و همکاران نزدیک او آن را ابتدا بهمعنای “عجیبگردانی” یا بیگانهگردانی بهکار ببرند. در صورتی که منظور شکلوفسکی از کلمهای که خود ساخته بود، و آن را در مقالهی “هنر همچون شگرد” استفاده کرده بود، مفهومی بهجز عجیبگردانی یا بیگانهگردانی بود
شکلوفسکی در آن مقالهی بسیار فشرده، معتقد است که قاعدههای آشنا و ساختارهای بهظاهر ماندگار، همیشه یکسان نیستند. و تنها شگردهای هنر، میتواند ادراکهای حسیی نو آنها را بهمخاطب منتقل کند. هنر میتواند واقعیتهای بهظاهر ایستا را دگرگون کند و از آنها بهمخاطب تصویری ارائه دهد که بار دیگر قابل ادراک حسیی نو شوند
“هر نگاره، مرجعی تغییر ناپذیر برای پیچیدگیهای دگرگون شوندهی زندگی نیست، بلکه ایجاد ادراکی ویژه از شیی است.”8
او با نظریهی “هنر، همچون شگرد” و مقالههایی که بعد از آن نوشت و دیدگاه خود را روشنتر بیان کرد، نشان داد که انسانها بر اساس عادتهایشان از “دیدن” یا ادراکهای نو واقعیتها محروم میشوند. در حالی که هنر، با ناآشنا کردن چیزها یا دگرگون کردن واقعیتها میتواند بار دیگر احساس خواننده (انسان) را نسبت بهآنها برانگیزاند. هنر میتواند با ارائهی دوبارهی اشیا و قرار دادن آنها در موقعیتهای نو، آنها را ناآشنا گرداند تا دوباره دیده شوند. انسان با از نو دیدنشان بهادراک حسیی نو دست مییابد. چرا که انسان بهاشیا یا موقعیتهای موجود و یکسان در زندگی، بهدلیل وضعیت ثابتشان، خو میکند. نگاههای هر روز، تماسهای مدام و هممانند، آنها را چنان بخشی از زندگیی روزانه میگرداند که دیگر بهعنوان چیزهایی مستقل و بیرون از انسان، “دیده” نمیشوند
بیگمان نمیتوان تأثیر نظریهی آشنازدایان را بر فیلسوفان و نظریهپردازان معاصر نادیده گرفت. این سخن ژیل دلوز، که “نوشتن روایت کردن خاطرات، سفرها، عشقها، سوگواریها، رویاها و تخیلهای خود نیست، خطای ناشی از افراط در واقعیت یا خطای ناشی از افراط در تخیل یکسان است”را میتوان بهویژگیی شگرد آشنازدایان تعمیم داد. در واقع خطایی که دلوز از آن یاد میکند، میتواند همان شگردی باشد که شکلگرایان آشنازدا، معتقد بودند با آن میتوان خاطرات، سفرها، عشقها و ; را از حالت عادی بهصورت “ادبیت” درآورد. چنان که تکیهی شکلوفسکی و بعد دیگران روی شگردهایی همچون تولانی و کند کردن را بهگونهای خطا و افراط در آن تشبیه کرد. شگردی که بهخودیی خود، گونهای آشنازدایی ایجاد میکند و خواننده را از حالت خوگریاش بیرون میآورد
شکلوفسکی در بارهی “تریسترام شندی” مینویسد که اثر لارنس استرن، خواننده را متوجهی شیوههایی میکند که در آن اعمال آشنا، در نیتجهی کند شدن و تولانی شدن آشنازدایی میشوند. این شگرد کند کردن و تولانی کردن اعمال، خواننده را وادار میکند که چشمانداز و رفتار را بهگونهای بنگرد که هیچ گونه ملاک خود بهخودی از آنها نداشته باشد. بوریس توماشفسکی نشان میدهد که جاناتان سویفت برای نوشتن “سفرهای گالیور” از شیوهی آشنازدایی استفاده کرده است. در واقع شکلوفسکی معتقد است که افشای شگردها، ادبیترین کاری است که یک رمان (یا هر اثر ادبی و هنری) میتواند انجام دهد. یعنی اگر نویسنده شگردهای خود را در عین نوشتن افشا کند، آشنازدایی کرده است. درست شبیه کاری که سروانتس انجام میدهد
شیوهی آشنازدایی در “دن کیشوت”، معطوف بهافشای شگرد سروانتس است. او نشان میدهد که دن کیشوت با خواندن کتابهایی در بارهی پهلوانها تصمیم بهاعمال آنان میگیرد. این شگرد بهخواننده ادراک حسیی تازهای میدهد و او را بیشتر نسبت بهسرنوشت دن کیشوت حساس میگرداند. چنان که همین شگرد، اعمال دن کیشوت و سانچو پانسا را کمدی تراژدی میکند
این نگرش در “نقل قول بدون استفاده از گیومه”ی رولان بارت در بارهی شیوهی گوستاوفلوبر هم دیده میشود. ژانپل سارتر نیز در بررسیی “مادام بوواری” معتقد است فلوبر شرح هر صحنه را، که بنیان آن بر انعطافپذیریی کلام متکی است، چنان ناآشنا ساخته که حوادث زندگیی روزمره بهسرچشمههای شگفتی تبدیل میشوند. از اینگونه شگردهای آشنازدایانه، در بسیاری از آثار بزرگ تاریخ ادبیات میتوان یافت
در نخستین نمایشنامهی ویلیام شکسپیر “رویا در نیمهی تابستان” یا در “هملت” نیز گونهای دیگر آشنازدایی موجود است. زمانی که هملت برای یقین یافتن از واقعیت مرگ پدرش بهدست عمویش، از گروه بازیگران میخواهد نمایشی با همین دورنمایه را اجرا کنند، در حقیقت یک واقعیت بهعادت درآمده را در موقعیت دیگری میگذارد تا واکنشهای تماشاگران و از جمله شاه/عمو را دریابد. هملت با دریافت ادراک حسیی نو از یک واقعیت بهعادت درآمده، درمییابد که قاتل پدرش چه کسی است. ملاقات مجنونوار هملت با افیلیا نیز یک شگرد آشنازدایانه است. این اتفاق با همین شگرد در “مرغ دریایی” نوشتهی آنتوان چخوف نیز اتفاق میافتد. شیوهی بازی در بازی یا نمایش در نمایش که در قرن بیستم رواج مییابد نیز، بهره بردن از شگرد آشنازدایی است
همین ویژگی در اثر بوکاچیو بهگونهای دیگر نمود مییابد. دروغگوییهای ریکادو میتوتولو بر اساس حسادت کاتلا زن فیلیپه یکی از بهترین شگردهای آشنازدایی است. چنان که تودوروف نیز در “دو اصل حکایت” از آن بهعنوان یکی از شگردهای حکایت یاد میکند. اشارهی تودورف بهزمانی است که در “دکامرون” کاتلا و ریکادو در تاریکی، در نقشهای دیگری با هم روبهرو می شوند
شکلوفسکی همچنین با تکیه روی روش تولستوی نظریهی خود را پیش میبرد. نشان میدهد که تولستوی دیدن چیزها را در خارج از زمینهی معمولی و طبیعیی وجودشان ممکن میکند. چنان که کاربرد واژههای کهن را در یک متن نو یکی دیگر از شیوههای آشنازدایانه میدانست. از آنجا که خواننده انتظار ندارد در یک متن نو با واژهای کهن روبهرو شود، زمانی که آن را در متنی میبیند، نسبت بهآن ناآشنا میشود. ناآشنایی عاملی میشود برای این که بهآن کلمه توجه خاصی بکند و با توجه بهقرار گرفتن آن در متن، ادراک حسیی نویی از آن بهدست بیاورد. چنان که مسایل اروتیک در یک متن هم اگر بهشکل ویژهای، روایت یا ترسیم شود، که برای خواننده / تماشاگر ناآشنا شود، همین نقش را بازی میکند. توجه خواننده را برمیانگیزاند و بهاو ادراک حسیی نویی میدهد. چنان که تصاویر اروتیک “دکامرون” اثر بوکاچیو یا روایتهای مارکی دوساد دارای این ویژگیها هستند. همانطور که رابطهی هلنه و اسوالد، اسوالد و رگینه، آلفرد و آتسا، ربکا و دکتر وست، الیدا و بیگانه، هیلده و سولنس و ; در نمایشنامههای ایبسن کنجکاوی خواننده و تماشاگر را برمیانگیزاند و بهاو ادراک حسیی نو میدهد. موقعیت یان گابریل بورکمان و وصف او از معدن و ارتبابط آن با نوای پیانو، یکی از شاخصترین شگردهای آشنازدایانهی ایبسن از طریق وصفهای نامتعارف یا کند کردن موقعیت است
نکتهی پر اهمیت در نمایشنامههای آخر ایبسن، ارزش بخشیدن بهبار کلمه است. کلمهها که در جملههایی ناتمام و با مکثهای بسیار تکرار میشوند، نقش ویژهای در آفرینش فضا و حالات شخصیت بازی میکنند. تودوروف، که نقش بسیاری در شناخت شکلگرایان روس و پراگ، بهویژه باختین دارد، در شناخت ارزش واژه مینویسد
“روایت و گفتار دیگر بهعنوان بازتاب رویداد – و آن هم بازتاب وفادار – اهمیت ندارند و ارزشی مستقل پیدا میکنند، کار واژهها دیگر فقط شفاف کردن چیزها نیست. واژهها کلیتی خودمختارند که از قانونهای ویژهی خود فرمان میبرند و میشود آنها را بهخودیی خود بهداوری گرفت. ارزش واژهها از ارزش چیزهایی که واژهها باید قاعدهمند بازتاب آنها باشند، خیلی بیشتر است.”[2]
در بسیاری از نمایشنامههای ایبسن، چون ساختار اثر بهطور نامستقیم موقعیت ویژهای ایجاد میکند که برای خواننده قابل پذیرش میشود، بهاو امکان ادراک حسیی نویی میدهد. بنابراین هرگز نمیتوان بهاین دریافت رسید که این کلمه، جمله یا این صحنه، بازتاب مستقیم زندگیی ایبسن است یا نه. آنچه میتوان از جملههای شخصیتهای نمایشنامههای ایبسن یا موقعیتهایی که بوجود میآورد، دریافت، تنها بازتاب بخشی از واقعیتهای تاریخی/اجتماعی دوران او است. دورانی که ممکن است زندگی و مشخصات ویژهی او و خانوادهی او را در برگرفته باشد و ممکن است فارغ از آن باشد. از سوی دیگر نمیتوان همین چند صحنهی آثار ایبسن را مستقل از کل هر نمایشنامه بررسی کرد. چنان که تودوروف در “نظریهی ادبیات” نظر صریح آخن باوم را نقل میکند:
“حتا یک جمله از اثری ادبی نیز نمیتواند در خود بیان مستقیم احساس شخصیی نویسنده باشد، بل همواره در حکم لحظهای است از متن.”[3]
از دید شکلگرایان، هنر و ادبیات امکانی است که از طریق آن انسانها میتوانند باردیگر یکدیگر را ببینند. امکانی است تا انسان بتواند بر محیط، پیرامون خود و آن چه هر روز اتفاق میافتد، اشراف یابد. چرا که ادبیات با ایجاد و نمایش نابههنجاریها، بههنجارها ارزش میدهد و با بیان و وصف هنجارها، نا بههنجاریها را برجستهتر و در نتیجه ناپذیرفتنیتر میکند. نویسنده برای انتقال چنین حسی بهخواننده، بهجای استفاده از عناصر آشنا با مفاهیمی آشنا، شیوهی بیانی را انتخاب میکند که در آن با بهکارگیریی نشانههای ناآشنا، حسهای نو و مفاهیم نو بهخواننده منتقل میشود. شیوهای که اگر چه رابطه یا ادراک خواننده را با متن کند میکند، اما خود متن را از مصرفشدگی باز میدارد. چنین متنی از حوزهی زمان و مکان پیدایش خود فراتر میرود و بهجز خوانندگان همزبان و همفرهنگ با نویسنده، با خوانندگان دیگر هم ارتباطی نو و زنده برقرار میکند. چرا که هدف نهفته در چنین متنی، دیگر فقط ارتباط سریع و انتقال مستقیم معنا بهخواننده نیست. هدف بیش از هر دادهی دیگری، آفرینش حس تازه و قدرتمندی است که بتواند بههمراه خود معنایی دیگری را هم بیافریند یا خواننده را در بهدست آوردن آنها سهیم کند
این شگرد فقط ویژهی نویسندگان مدرن نیست. در هر متن ادبیی معتبری میتوان نمونههای آن را سراغ گرفت. چنان که در بسیاری از رمانها و نمایشنامههای کلاسیک و مکتبهای پیش از مکتب صورتگرایی میتوان هممانند “دن کیشوت”، “سرخ و سیاه”، “جنگ و صلح”، “تسخیرشدگان”، “مادام بوراری”، “هملت”، “فاوست” و ; از جمله نمایشنامههای دوران آخر ایبسن نمونههایی را سراغ گرفت
اهمیت آنچه شکلگرایان طرح کردند، ارائهی شیوهی جست و جو در بیان ادبی است. شیوهای که محدود بهزمان و مکان نمیشود. چون آنان نظریهها یا کشف خود را از دل متنها بهدست میآوردند و نه از بیرون از متن، شیوهی بیانشان تا امروز تداوم یافته است. در واقع پایه یا بنیاد شیوههای نقد مدرن که بعدها شکل گرفت و امروز به نام ساختارگرایی، شالودهفکنی یا پساساختارگرایی شناخته شده است، در نظریهی شکلگرایان نهفته است. آنان دیدگاهی را طرح میکنند که هم محدود بهزمان یا دورهی خاصی نمیشود، هم امکان رشد و گسترش مییابد و همهی انواع ادبی و هنری را در برمیگیرد
شکلگرایان خیلی زود دریافتند که بسیاری از انواع ادبی، عمر دوبارهای مییابند. پیش از آن که بهکلی محو و فراموش شوند، جوانیی خود را از سر میگیرند. دو باره پا بهعرصهی ادبیات و هنر میگذارند. آنان برای اثبات این نظریه خود نشان دادند که چگونه داستایوسکی شیوهی پاورقی را که رو بهزوال بود، در نوع رمان احیا کرد. چگونه الکساندر بلوک ترانههای فراموش شدهی کولیها را زنده کرد. آنان تحلیلهای “هم زمانی” را نقطهی آغاز کار خود میدانستند بدون این که تحیلیهای “در زمانی” را نادیده بگیرند
بنیاد ساختارگرایی از این نکته سرچشمه میگیرد که شکلگرایان معتقد بودند هر عنصر ادبی باید در پیوند با سایر عناصر متن بررسی شود. بر مبنای ارتباط تنگاتنگ آنها با هم، شالوده و ساختار متن مورد پژوهش قرار گیرد. آنان معتقد بودند که هر متن ادبی دارای کدهای ویژهی خود خواهد بود که با شناخت آنها میتوان بهرموز درون متن دست یافت. تینیانوف نوشت
“اثر ادبی بیانگر نظام عناصر وابسته بهیکدیگر است. رابطهی هر عنصر با دیگری، کارکرد آن در چارچوب نظام اثر محسوب میشود.”[4]
از دستآوردهای دیگر شکلگرایان کشف رابطهی علت و معملولیی پیرنگ با داستان است. آنان توانستند رابطهی پیچیدهی این دو را با هم روشن کنند. توماشفسکی در “مایههای اثر” نشان داد که پیرنگ تنها عبارت است از عناصر ناداستانی بهاضافهی حوادث بیان شده. یعنی پیرنگ شامل تکههای برجسته و مهم از داستانی است که روایت میشود. تکههایی که بر اساس خواست نویسنده در ارتباط با موقعیت راوی بهدنبال هم میآیند. یعنی ممکن است دارای مکانهای همسان یا زمانهای همسان نباشند. در زمانهای گوناگون، در گذشته و حال و حتا در آینده در رفت و آمد باشند. هیچ زمان تقویمی بر آنها حاکم نیست. خواننده نمیتواند انتظار داشته باشد که بر اساس زمانی که تکهای روایت میشود، تکهی بعدیی روایت هم دارای همان زمان باشد. ممکن است تکهی آغاز، زمان گذشته داشته باشد و تکهی میانی یا آخری در زمان حال راوی یا شخصیت محوریی آن تکه روایت شود. چنان که بسیاری از رمانهای کلاسیک و نو دارای همین ویژگیها هستند
حوادثی که در رمان “جنگ و صلح” خواننده با آن روبهرو میشود، متعلق به زمان های گوناگونی است. زمانهایی که نویسنده بهدلایل ویژهی در اثر بهدنبال هم میآورد. رمانهایی همچون “زمان از دست رفته” مارسل پروست، آثار ویرجینیا ولف، “اولیس” و “فینیگان ویک” جیمز جویس، “خشم و هیاهو”ی ویلیام فاکنر از نمونههای درخشان و آغازین آنها محسوب میشود. این شکست زمانی یا جابهجایی گاه ممکن است چون در رمان “جنگ و صلح” بر اساس یک واقعیت تاریخیی بیرون از اثر اتفاق بیفتد و گاه ممکن است که بر اساس وقایع درون رمان، واقعیتهایی که خواننده هیچ پیش زمینهای از آنها ندارد، شکل بگیرد. چنان که کدی یا بنجی در “خشم و هیاهو” وقایع گذشتهی خود را در زمانهای گوناگون، پس و پیش بهیاد میآورند
با توجه بهاین شناخت از پیرنگ، داستان فقط شامل حوادث بیان شده و حوادث بیان ناشده میشود. حوادثی که نویسنده باید آنها را در یک شکل داستانی قرار بدهد. یعنی روایت خود را ناگزیر بهپذیرش چند اصل کلی کند: شکل و چرایی بنیاد روایت، ارتباط کنشها بر اساس یک اصل منطقی و قابل قبول، قاعدهی مشخص برای حضور و ارتباط شخصیتها، اجرای کامل رخدادها بر مبنای حرکت مشروط زمان روایت. تعریفی که در کلیت خود ساختار نمایشنامه را هم در برمیگیرد. بهویژه که میخاییل باختین، که یکی از ادامه دهندگان مکتب صورتگرایی بود و در رشد و گسترش چند صدایی بودن رمان یا گسترش جامعهشناسیی ادبیات نقش بسیاری داشت، چون فردریک شلگل یکی از رمانتیکهای آلمانی، برای مکالمه در متن ادبی ویژگی بسیاری قایل میشود
“رمانها، مکالمههای سقراطیی دوران ما هستند”
بدیهی است آنچه در بارهی ساختار رمان گفته میشود، در بنیاد ساختار نمایشنامه را هم – با این تفاوت که در نمایشنامه، دیگر خواننده / تماشاگر با روایت مستقیم روبهرو نیست- در برمیگیرد. حتا اگر نمایشنامه راوی داشته باشد، باز بسیاری از حوادث از زبان شخصیتهای گوناگون و بهطور نامستقیم روایت میشود
مهاجرت و درک آشنازدایانه
- ۹۵/۰۱/۳۰