پروژه مقاله صادق هدایت تحت pdf دارای 47 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد پروژه مقاله صادق هدایت تحت pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه پروژه مقاله صادق هدایت تحت pdf
مقدمه
به نویسنده بوف کور
سرشاری بین در جهان
روی جاده نمناک
روانشناسی و سیاست
شخصیت وادبیات
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه پروژه مقاله صادق هدایت تحت pdf
1- نوشته های بی سرنوشت ، ندوشن
2- یاس فلسفی ، رحیمی
3- هدایت ،نوشته ها ی پراکنده
4- کتیرایی ، کتاب صادق هدایت
مقدمه :
شواهد و اطلاعات درباره زندگی خصوصی صادق هدایت به مراتب کمتر از آن چیزی است که پژوهشگر زندگی و آثار او میل به یافتنش دارد . در ایران ، دستیابی به شواهد مستند و اطلاعات شفاهی درباره زندگی افراد شهیر کار دشواری است و دانش شفاهی را نیز باید با قید احتیاطی بیش از حد مرسوم تلقی کرد . ولی آنچه به یقین بر همگان ثابت شده این است که : هدایت مترجمی توانمند ، محققی باریک بین و داستان نویسی متفکر بود . هدایت به هر موضوعی که دست می یازید تعلق خاطری با آن داشت . هدایت در جهان مانی و مزدک و زردشت ، به دنبال چه می گشت ؟ در فرهنگ و تمدن هندوئیسم به چه چیزی نایل شده بود ؟ در کافکا، سارتر در خیام در فولکور دنبال چه می گشت ؟!هدایت بی شک یک اگزیستالیست بود درست به همان معنی که سارتر اگزیستانسیالیست بود . هدایت تویسنده متعهد و دردمندی بود . اگر بدی ها و پلشتی ها را نشان می داد دقیقاً برا ی تبیین و شناخت و فرار و پرهیز از آن ها بود مگر سارتر نمی گفت :« اگر آنچه من نشان داده ام تولید وحشت و نفرت می کند از آن بپرهیزید و می توانید که بپرهیزید .»(یاس فلسفی ، رحیمی / 52)
اگر قهرمان های سارتر و کافکا و هدایت گرفتار بن بست می شوند بدین علت است که زیست جهان ما آکنده از این بن بست هاست . البته هدایت ،یک نویسنده صرفاً سیاسی نبود حاجی آقا یک بعد کمرنگ از هستی او بود . برای شناخت هدایت باید سگ ولگرد و بوف کور او را نیز خواند هدایت در بوف کور مانند سارتر به این نتیجه رسیده بود که«وجود آدمی توجیه ناپذیر است .»(اگزیستاسیالیسم ، رحیمی / 140)
این توجیه ناپذیری را هدایت عملاً با مرگش نیز عیان کرد . میگویند در اواخر عمر ، هدایت تصمیم به نگارش داستانی گرفته بود با این مضمون که عنکبوتی پیر و درمانده شده است و دیگر حتی بزاقی هم ندارد که با آن گرد خود تار تند و از همه مهاجمانش در امان بماند(نوشته های بی سرنوشت ، ندوشن /193)
این توجیه ناپذیری را هدایت با مسأله «وجود » مدام درگیر بود . تمام داستان های هدایت یک لایه فلسفی از یأس و سیا ه بینی دارند. تمامی داستان ها و تحقیقات و ترجمه های کتاب های او با همان دید گاه اگزیستانسیالیستی نوشته شده است دیدگاهی که با آن سارتر به همه هستی می نگریست . هدایت هرگز در سطح نمی ماند همواره می خواست به عمق نایل شودبه همین علت به فرهنگ پیش از اسلام سر می زد به هندوئیسم سرک می کشید به ادبیات عامه پناه می برد به خیام و کافکا و ساتر می پیوست . در هیچ یک از آثار هدایت شما بحث فلسفی مجرد نمی بینید . او در قالب داستانهایش موقعیت های بشری Sitvation را شرح می دهد . ما همه گرفتار موقعیت های بشری هستیم موقعیت به همان معانی که سارتر می گفت یعنی مکان و محیط و گذشته شخصی و اطرافیان و سرانجام مرگ.شاید از همه مهمتر و بنیادی تر همین آخری باشد یعنی مرگ
به نویسنده بوف کور
ای سوخته ز آتش خطــا بوده دلخسته به کنج انزوا بود ه
چون بوم به تنگـــنای ویرانه بس خوانده نوا و بینوا بوده
نقشی ز پی خیال دیــــوانه بر صفحه دهر خود نما بوده
افسون و فریب دیده تــا دیده نومـــید و نژند بوده تابوده
تا دیده تبـــــاهی و خطا دیده تا بــود ه به رنج و ابتلا بوده
نگشوده به دیولاخ هستی چشم مشتاق تباهــــی و فنا بوده
گوئی ابــــــدیتی هراس انگیز از خاطر تو گـــره گشا بوده
دیری است که ایــن ســیاهی سیال با زندگی تو آشنا بوده
و آن تیره شب سیاه بی فرجام جان بخش تر از دم صبا بوده
نایا فته گوهر نهان چــون من عمری به هوای کیمیــا بود ه
مهرداد اوستا
سرشاری بین در جهان
از دیر باز زمان حال را بین العدمین می گفتند . چرا که زمان حال بین دو نیستی قرار دارد : گذشته ای که دیگر نیست ، آینده ای که هنوز نیامده است . هدایت حال خود را سرحد دو دنیا یا تهی بین دو جهان می خواند . ما بر خلاف آن نویسنده پر کار ، زندگی او را سرشاری بین دو جهان می بینیم . چون او ، طی 48 سال از عمر کوتاه و پر بار خود ، آثار فراوانی به جای گذاشته است
در واقع ما در این بخش تکوین و تحول اندیشه های اساسی او ، و رابطه درونمایه های عمده آثارش را با درونمایه های « بوف کور »پی می گیریم
1281: سه شنبه 28 بهمن 1281 شمسی برابر با 17 فوریه1903صادق هدایت در تهران پا به عرصه حیات می گذارد . بچه مو های طلایی و چشمهای آبی دارد . رنگ صورتش ، مثل فرشته بوف کور مهتابی است . دو سه سالی پس از تولد صادق ، نهضت مشروطیت به سال 1324 هجری قمری برابر با 1905 میلادی ، به ثمر می رسد . جوانی صادق بدین ترتیب با گیرودار مشروطه خواهی و عروج رضا خان می گذرد . بعد خواهیم دید که چگونه هدایت همه این وقایع را در قصه بزرگش باز می نماید
1287: صادق شش ساله است . نام او را در مدرسه علمیه می نویسند . پس از پایان دوره ابتدایی ،به دبیرستان دارالفنون می رود . ولی بعد از پایا ن اول متوسطه از برنامه های درسی ناراضی است و می خواهد زبان فرانسه فرا گیرد . او را به مدرسه سن لوئی می برند. هدایت بعد چنان با این زبان آشنا می شو د که چند مقاله و دو قصه کوتاهش را به این زبان می نویسد
1303: مقدمه تحقیقی جالبی بر رباعیات خیام می نویسد . پس از آن کتابچه « انسان و حیوان » را منتشر می کند . این کتاب بعداً بخشی از «فواید گیاهخواری » را تشکیل می دهد . از همان زمان دلش به حال اسب کالسکه نعشکش می سوزد :«اسبهایی که دوره جوانی خود را در کمال سختی و زحمت گذرانیده اند ، چون پیر و ناتوان می شوند صاحب با وفا آنها را به قیمت نازلی به گاریچی یا برای کارهای شاقه دیگر فروخته و حیوان بیچاره از این به بعد در زیر بارهای سنگین ،شلاق ، لگد و دشنام ،عمر خود را به پایان می برد . »[1]
1304 : برابر با 1905میلادی هدایت در امتحان اعزام دانشجو به اروپا شرکت می جوید و پذیرفته می شود . ابتدا برای تحصیل در رشته مهندسی به بلژیک می رود . مقاله کوتاه « مرگ »را در شهر گان می نویسد و برا ی چاپ به مجله ایرانشهر چاپ برلین می فرستد . مقاله در شماره یازدهم از دوره چهارم مجله به تاریخ اول بهمن 1305 برابربا 22 ژانویه 1927 چاپ می شود . از همان هنگام دلهره او از سپری شدن دوره جوانی فرا رسیدن پیری و آغاز آزمایش دشوار زندگی رخ می نماید ،« هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغهای فریبنده جوانی را خاموش کرده سرچشمه مهربانی خشک شده سردی تاریکی و زشتی گریبانگیر می گردد او است که چاره می بخشد ، او است که اندام خمیده ، سیمای پرچین تن رنجور را در خوابگاه آسایش می نهد»[2] . هدایت حوصله ریاضیا ت را ندارد . پس او را برای تحصیل معماری به فرانسه می فرستند
1305:معماری هم بدون فراگیری ریاضیات نمی شود . او را به شهر بزانسون می فرستند . پدرش که ازاستعداد او در نقاشی خبر دارد ، او را تشویق میکند که در این رشته تحصیل کند . نمی پذیرد و پشیمان می شود . در قصه کوتاه زنده به گور ، که به سال 1308 در پاریس نوشته شده است ، می گوید : « افسوس می خوردم که چرا نقاش نشدم تنها کار ی بود که دوست داشتم و خوشم می آمد. با خودم فکر می کردم می دیدم که دوست داشتم و خوشم می آمد . با خودم فکر می کردم می دیدم تنها در نقاشی می توانستم یک دلداری کوچک برای خودم پیدا بکنم .»[3]به پاریس بر می گردد . به مطالعه در روانشناسی و علوم خفیه می پردازد . مقاله ای درباره « جادو در ایران باستان »به زبان فرانسه می نویسد و به ستایش دانش نیاکان خود می پردازد .[4]
1306 : کتاب «فواید گیاهخواری » را در برلین منتشر میکند، و از آن پس خود به گیاهخواری می پردازد . غذای هدایت غالباً شیر ،تخم مرغ ،خیار ،گوجه فرنگی ، گردو ……بود . شرح دردناک کشتن گوسفند ،تکه تکه کردن جانور به وسیله قصاب از این کار زشت خود می برد،د
در این کتاب به همان طرز آمده است که بعد در بوف کور دیده می شو د
1308: قصه کوتاه زنده به گور را مینویسد . از همان هنگام ،به تحلیل ژرف روان خود می پردازد و وجود خود را حاصل عواملی چون توارث ،محیط ،طرز زندگی و پرورش خود می شمارد :« این اندیشه ها ،این احساسات نتیجه یک دوره زندگانی من است ،نتیجه طرز زندگانی ،افکار موروثی ،آنچه دیده ،شنیده ، خوانده ،حس کرده یا سنجیده ام .»
همین جا ، آرزوی کاری را دارد که بعد در بوف کور انجام می دهد . « برای نوشتن کوچکترین احساسات یا کوچکترین خیال گذرنده ای ، باید سرتاسر زندگانی خودم را شرح بدهم ،و آن ممکن نیست .»[5]
پیدا است که مارسل پروست را خوانده است و می خواهد همانند او با دستیابی به خیالهای گذرنده ردپای خاطره ها را بگیرد به دنیای خفته در ناخودآگاه برسد زمان گمشده را باز آورد . بوف کور چیزی جز این نیست . ولی هنوز چنانکه خود میگوید نمی تواند دست به چنین کاری بزند
هدایت هنوز کافکا را نمی شناسد اما طرفه آنکه با همان اندیشه ها آشنا است : « ما بین چندین میلیون آدم مثل این بود که در قایق شکسته ای نشسته ام و در میان دریا گم شده ام . حس می کردم که مرا با افتضاح از جامعه آدمها بیرون کرده اند . »[6] اندیشه خود کشی این مرغ مرگ اندیش را رها نمی کند :« نه ، کسی تصمیم خود کشی را نمی گیرد . خود کشی با بعضیها هست ،در خمیره و سرشت آنها است . نمی توانند از دستش بگریزند. »[7]در اوایل سال 1928 به قصد خود کشی خود را به رود خانه سن می اندازد ،دلی نجاتش می دهند. در سوم مه همین سال طی نامه کوتاهی به برادرش محمود هدایت می نویسد : «یک دیوانگی کردم ،به خیر گذشت .»[8]
1309: مجموعه قصه های کوتاه زنده به گور را در تهرا ن منتشر می کند. قصه « اسیر فرانسوی »یادگار اقامت در بزانسون است . برخلاف اسرای جنگ که معمولاًاز دوران اسارت می نالند این رزمنده که مدتی در آلمان اسیر بوده چنان از زندگی در وطن ناراضی است که می گوید :بهترین دوره زندگانیم همان ایام اسارت من در آلمان بود.»[9]
از دیگر قصه های این مجموعه «داوود گوژپشت »، «حاجی مراد »، «آبجی خانم »،« مرده خورها »به تحلیل مسائل محرومین ،مشکلات اجتماعی و فردی توده ها ی مردم اختصاص دارد . قصه کوتاه «آتش پرست »از نخستین قصه هایی است که به درونمایه مورد علاقه هدایت ایران باستان می پردازد
قصه «آب و زندگی »به سال 1322یا 1323در پاورقی روزنامه مردم چاپ شده و برای درک اندیشه سیاسی هدایت جالب است . بعضی از درونمایه های بوف کور نیز در آن به چشم می خورد
نمایشنامه «پروین دختر ساسان »نیز در همین سال 1309 انتشار یافت . این نمایشنامه میهنی پس از قصه کوتاه «آتش پرست »دمین اثری است که ایران باستان را اساس قرار می دهد . دلبستگی هدایت یه زادبوم نفرتش از ستمگران تازی و حتی نخستین جرقه درونمایه بوف در این اثر پر سوز وگداز آشکار می شود . چهره پرداز قهرمان اصلی اثر که همانند گزارشگر بوف کور ،نقاش است ،چنین می نالد :«میهن همه این گل و گیاه و جانورانی هستند که با روان ما آشنا شده اند ، نیاکان آنها با نیاکان ما زندگانی کرده و آنها را مانند ما به این آب و خاک وابستگی می دهد …هیهات که همه پایمال شد ،رفت . این سرزمین خرم و دلکشی که بهشت بر آن رشک می برد همه کشتزارهایش ویرا ن و باغ و بوستانش آرامگاه بوم شد . ستمگری سر تا سر آن را فرا گرفت . »[10]
پروین ،دختر چهره پرداز چشم به راه نامزد خود پرویز است تا با هم عروسی کنند. ولی ترجمان ایرانی تازه مسلمانی که از جبهه جنگ به خانه چهره پرداز آمده است خبر ناگواری آورده است . او از شکست سربازان پارسی در پشت دروازه های راغا شهر قدیم ری سخن می گوید . پرویز در این نبرد کشته شده و حلقه نامزدی را برای پروین باز پس فرستاده است تا نامزد خود را از قید قول و قرارش آزاد کند : «پروین –به نام آیینی که برا ی آن جنگ می کنید ،به نام آنچه دوست دار یبرا سوگند می دهم بگو کی این انگشتر را به تو داده ؟ترجمان اکنون که مرا سوگند دادید برایتان می گویم : پریشب ، پاسی از شب گذشته بود که لشکریان ما به گروهی ازسپاهیان شما نزدیک رودخانه سورن شبیخون زدند. جنگ سختی در گرفت . پارسیان دلیرانه جنگیدند و همگی به خاک و خون خقتند . »[11]این همان رودی است که گزارشگر با دخترک یکه بعداَلکاته می شو د ، در کنار آن سر مامک بازی می کند. همچنانکه «گنبدهای کاشانه ، سینه »اش را فشار می دهد.[12] عین گلدان راغه که سینه گزارشگر بوف کور را فشار می دهد
1310 : قصه کوتاه «سایه مغول »در مجموعه ای به نام «انیران »منتشر می شود . شاهرخ مانند هزاران ایرانی دیگر از چنگ و حشیان مغول به جنگل هراز پی مازندران پناه برده است . او زنده مانده است تا روزی انتقام قتل نامزدش را بگیرد . ترجیح می دهد که ببر او را بدرد ولی به دست مغولها نیفتد. چون او نمی خواهد آن چهره های درنده، آن جانوران خون آشام را ببیند یا لهجه زشت آنها را بشنود . آنها را «دشمن آب و خاک خود »می داند
قصه «شبهای ورامین »نیز که بعدها در مجموعه «سایه روشن »منتشر می شود در همین سال نوشته شده است . اعتقاد به وجود روان آدمی درونمایه این قصه است . فرنگیس ، همسر جوان و زیبای فریدون ،در باغ با صفایی در ورامین بر ایوان خانه ای زیبا تار می زند. فریدون به آهنگ گوش میدهدسخن به روان آدمی و آخرت می کشد . فریدون اعتقاد به روان را عقیده پیر زنها می داند . فرنگیس حالش به هم می خورد ، هذیان می گوید و در می گذرد . به هنگام مرگ می گوید :« من می میدم اما آن دنیا هست …به تو ثابت می کنم !» فریدون ناراحت می شود و برای معالجه به تهران می رود . پس از چندی ،خوب می شود و به ورامین برمی گردد و نسترن باجی خدمتکاز خانه با ترس و لرز به او می گوید :«›-آقا ،تا حالا نزریک یک ماه است ؛ شما که نبودید وقتی که همه خوابیده اند،صدای ساز می آید …آقا انگاری که قرنگیس خانم تار می زند !» فریدون نمی پذیرد . شب تآن روز در عالم رویا خو د را در بندر مارسی در کاباره کثیفی میبیند. عده ای از اوباش و «عربهای بددک وپوز »الجزایری دور میزها نشسته و شراب می نوشند. ناگهان در باز می شو د ،«فرنگیس بایکنفر عرب پا برهنه که ریخت راهزنان را داشت دست به گردن وارد »می شوند ،می خندندو به او اشاره می کنند. قشقرقی به راه می افتد و فریدون هراسان از خواب می پرد. درونمایه عربی که یار از دست نویسنده می رباید رویا تناسخ کابوسهای ریشه داری که یک سرش عرب و شر دیگرش ایرانی است . درونمایه دیگزی که در این قصه رخ می نماید ،بیزار ی از «فتنه »ها است . هدایت از دگرگونیهای تند اجتماعی عمراه با کشتار و خونریزی نفرت داشت :« همه جنگها ی مذهبی ،جنگهای صلیبی زیر سر کشیشها بوده ،»[13]
قصه « محلل »هم که بعداًدر مجموعه « سه قطره خون »جاپ شد در همین سال ، در جزوه 28 از دوره سوم «افسانه »انتشار یافت
کار بسیارمهم او ،درهمین سال 1310 چاپ کتاب کوچک ولی ارزشمند «اوسانه »است . بسیاری از ترانه ها و افسانه هایی که اکنون کودکان از بر میکنند گرد آورده او است . با تجددی که در همه زمینه ها آغاز گشته بود ، هدایت نگران بود که افسانه های مردمی به دست فراموشی سپرده شوند : «ایران رو به تجدد می رود . این تجدد در همه طبقات مردم به خوبی مشاهده می شود . رفته رفته افکار عوض شده ،رقتار و روش دیرین تغییر می کند . و آنچه قدیمی است منسوخ و متروک میگردد. تنها چیزی که در این تغییرات مایه تأسف است ،فراموش شدن و از بین رفتن دسته ای از افسانه ها ،قصه ها ،پندارها و ترانه ها ی ملی است که از پیشینیان به یادگار مانده و تنها در سینه ها محفوظ است.» هدایت که اکنون از پیشروان مردم شناسی ایرای به شمار می رود با هوشمندی و تیز بینی بسیار در ساختار این افسانه ها تجلی روح ملی و اندیشه توده مردم را میدید.نشانه ژرف این مدها سادگی این قصه های منظوم است :توده مردم بدون رعایت قواعد شعر و عروض و در نهایت سادگی و بدو ن تکلف آنها را سروده اند
[1] صادق هدایت ،نوشته های پراکنده ، امیر کبیر ،1344،صفحه
[2] همان جا ،
[3] هدایت ،زنده به گور ،کتابهای پرستو،صفحه
[4] LA MAGIE EN PERSEشماره 79،مجله Voile dIsisچاپ پاریس ،نوشته های پراکنده ،صفحه
[5] زنده به گور ،صفحه
[6] همان جا ،صفحه
[7] همان جا ،صفحه
[8] کتیرایی ، کتاب صادق هدایت ، انتشارات اشرفی ، صفحه
[9] زنده به گور ، صفحه
[10] هدایت ،پروین دختر ساسان ،کتابهای پرستو ،1344،صفحه
[11] همان جا ،صفحه
[12] همان جا ، صفحه
[13] هدایت ، سایه روشن ،پرستو ، صفحه
- ۹۵/۰۱/۳۰